Logo

صفحه اصلي > گزارش > تمام قد ایستاده به احترام ۳ خواهری که ۶ شهید به ایران هدیه کردند

تمام قد ایستاده به احترام ۳ خواهری که ۶ شهید به ایران هدیه کردند


27 بهمن 1393. نويسنده: monshi
تمام قد ایستاده به احترام ۳ خواهری که ۶ شهید به ایران هدیه کردند


قصه مادران شهدا، قصه امروز و دیروز نیست. قصه‌ای است که بعد از انقلاب آغاز می‌شود و پس از ۳۶ سال ادامه دارد. قصه سه خواهر روستای اغلان تپه ساوجبلاغ که هر یک دو شهید تقدیم این سرزمین کردند.
قداست معنای مادر یادآور همه ایثار‌ها و تلاش‌هایی است که این موجود برای آنچه در بطن خود پرورانده انجام می‌دهد. اما مادری که امروز می‌خواهم برای شما بگویم متفاوت با همه نوشته‌هاست. قصه مادران شهدا؛ به عنوان واقعیتی که باید گفته و نگاشته شود تا نسل امروز که مدیون خون شهداستند آن را درک کند.
ساوجبلاغ، روستای اغلان تپه
وقتی جاده کرج - هشتگرد را طی می‌کنی رمپ خروجی سهیله محلی است که می‌توانی به روستای شهید ‌پروراغلان‌تپه بروی. روستایی که در دوران دفاع مقدس بیش از ۲۵ شهید تقدیم انقلاب اسلامی کرد. وقتی سراغ مادر شهیدان فیروز فلاح را گرفتم گفتند کدامش را می‌خواهی گفتم مادر دو شهید گفتند اینها سه خواهرند، هر سه مادر شهید و هر کدام دو شهید تقدیم انقلاب اسلامی کردند. باورم نمی‌شد سه خواهر هر کدام دو شهید. دیر آمدی...... درب اولین منزل را زدم آقایی جلوی درب آمد انگار کشاورز بود و همزمان با ورود من قصد خروج از منزل را داشت. از او پرسیدم می‌خواهم با مادرتان گفتگو کنم؛ حاج خانم ناز بانو فیروز فلاح. او چند لحظه مکث کرد و گفت دو سال دیر آمدی مادرم به رحمت خدا رفته و مزارش کنار برادران شهیدم است. .... راست می‌گفت من دیر آمدم بلافاصله سراغ خاله‌هایش را گرفتم. او گفت: امروز پنجشنبه است می‌توانی به گلزار شهدای روستا بروی و آنها را آنجا ببینی. خوشحال شدم. زمین های کشاورزی اطراف مزار شهدا در واقع ورودی روستا بود که هنگام آمدن دیده بودم. برای رفتن به آنجا دیگر نیازی به پرس‌ و‌جو نبود، فاصله کمی با روستا داشت، محوطه‌ای کوچک که مقبره شهدا از دور معلوم بود، تعدادی از مردم در کنار قبور مشغول قرائت فاتحه بودند سراغ خانم سالخورده‌ای که برای شستشوی قبور ظرف به دست در کنار شیرآب منتظر بود، رفتم. او مرا صاف برد کنار شش مزار که اسامی آنان را پیش از آن در بنیاد شهید دیده بودم. جوانان رشیدی که آن روزها در مقابل دشمن تا دندان مسلح رفتند و حماسه آفریدند و امروز ما چقدر در آرامش هستیم... از اغلان تپه تا جزیره مینو و کردستان و... راستی این روستا کجا و جزیره مجنون کجا. این روستا کجا و کردستان کجا، این روستا کجا و ... .این کجا، کجاها توی فکر من بود و نگاهم به مزار شهدا. شهید معصوم نیک رنجبر، شهید صمد نیک رنجبر و مادر مرحومش ناز بانو فیروز فلاح. به خود گفتم ناز شستت ناز بانو. سرانجام، از حسرت درآمدی و کنار فرزندانت در بهشت قدم می‌زنی. خوش به سعادتت. کاش می‌شد ازت می‌پرسیدم چرا شما سه خواهر، هر کدام دو فرزند خود را راهی جبهه کردید. هرچه سعی کردم دو خواهر دیگر را بیابیم، موفق نشدم و اثری از آنها نبود. سئوال‌های تو ذهنم انگار می خواست بی‌پاسخ بماند. باید روزی دیگر بیایم. خبری از دو مادر شهید نشد. از متولی مزارستان پرسیدم "مادران بزرگوا این شهیدان احتمال دارد این هفته به کنار فرزند شهیدشان نیایند؟" گفت "محال است خانم، حاجیه خانم فیروز فلاح در برف و باران، هوای سرد و یخبندان کنار مزار پسران شهیدش آمده امروز هم می‌آید، نگران نباش شما خیلی زود آمدید."
کاش می شد اوضاع آن دنیا را از پسرخاله ها پرسید
پیرمرد آنقدر مطمئن بود که به من گفت منتظر باش آنها حتما می‌آیند. رفتم سراغ مزار چهار شهید دیگر که با هم پسرخاله بودند. راستی کاش می‌شد می‌توانستیم اوضاع آن دنیا را از آنها بپرسیم، پسرخاله‌ها چه می‌کنند..... پسر بزرگ مرحوم ناز بانو فیروز فلاح با خاله‌هایش وارد آرامستان شد با جعبه شیرینی و گل‌های رز به دست. از همان ابتدا از من عذرخواهی کرد و گفت: "خواستم کارتان راه بیفتد نمی دانستم برای خاله‌ها میهمان آمده و امروز سر وقت کنار شهیدان نیامدند. خودم رفتم تا با هم برای فاتحه‌خوانی بیائیم."
بعد از احوالپرسی آنها از من خواستند بعد از قرائت فاتحه به منزل برویم و در آنجا گفتگو کنیم. نیم ساعتی را مادران شهدا کنار فرزندان شهیدشان به قرائت فاتحه و قرآن و زمزمه پرداختند و من هم از آنان دور شدم تا آنها راحت حرف‌های خصوصی خود را به فرزندانشان بگویند. حاج خانم کبری فیروز فلاح مادر شهیدان محمد و مستعلی فیروز فلاح است و حاج خانم جلیله فیروز فلاح هم مادر شهیدان سلیمان و غلامعلی خوشه‌کار. وقتی به منزل مادر شهیدان فیروز فلاح رفتم خواهش کردم تا حاجیه خانم جلیله فیروز فلاح هم حضور داشته باشند خانه کوچک روستایی که عکس شهیدان مزین‌بخش طاقچه قدیمی خانه بود. چلواری سفیدی که روی طاقچه با گلدوزی یک شمع و گل و پروانه آدم را می برد به خیلی دوره‌های گذشته که خبری از چرخ‌های گل‌دوزی امروز نبود.. حاجیه خانم وقتی نگاه مرا دید که دوخته شده به عکس شهیدان، به معرفی فرزندان شهیدش پرداخت.. "سمت راست محمدِ و کوچیکه مستعلی که در عملیات آزاد سازی خرمشهر به شهادت رسید." خبر شهادت پسرم که آمد خانه را آب و جارو کردم "خیلی وقت بود خبری از محمد برای ما نمی‌آمد هرچی نامه می‌فرستادیم جوابی نمی‌آمد پست‌چی‌ها نامه‌های ما را برمی‌گردانند، نگران بودم دلم می‌گفت محمد دیگه نمیاد، شب‌ها خوابم نمی‌برد و یک روز که برای کار کشاورزی به بیرون رفته بودیم آقایی آمد سرِزمین ما و با پدر محمد شروع کرد به صحبت‌کردن وقتی به طرف پدر محمد حرکت کردم آن آقا رفت. رنگ و روی پدر محمد فرق کرده بود، اشک‌هایش را به زور گوشه چشمش حفظ می‌کرد و مدام آب جوی کنار مزرعه را به صورت خود می‌زد تا من متوجه نشوم که از محمد خبر آوردند. تا خانه که رسیدیم از من سئوال کردن بود و از او سکوت... و بغضش در منزل ترکید و خبر شهادت محمد را به من داد. شروع کردم منزل را مرتب و جاروب کردن، پسرم مستعلی از بیرون که آمد سئوال کرد میهمان داریم. گفتم بله پسرم! داداشت می‌آید، گفت" پس چرا گریه می‌کنی، گفتم او شهید شده..." مادر این شهید ادامه می دهد: "شهید مستعلی گوشه در اتاق نشست انگار زانویش شکست. نای بلند شدن نداشت. وقتی محمد می خواست به جبهه برود او هم می‌خواست همراهش برود ولی سنش اجازه نمی‌داد و باز هم محمد بود که او را وادار کرد بمان و مستعلی ماند و هر روز از برادرش سئوال می‌کرد، تنها چیزی که مستعلی می‌گفت این بود که داداش نمی‌گذارم خونت پایمال شود. بعد از مدتی مستعلی هم به جبهه رفت خیلی مانع نشدم و رفت و شهید شد." فرزندانم انتخاب کردند و سعادتمند شدند حاج خانم حبیبه فیروز فلاح مادر شهیدان سلیمان و غلامعلی خوشه‌کار هم آلبوم عکس فرزندان شهیدش همه چیز و همه خاطراتش است. او می‌گوید: "وقتی برای دیدن خرمشهر رفتم و سنگرهای بچه‌ها را در جبهه‌ها دیدم آنجا بود که من گریه کردم من از شهید شدن فرزندانم دلخور نیستم آنها راه خود را انتخاب کردند و سعادتمند شدند. شهید برای همیشه زنده است و این معجزه خدا است. و وعده‌ای که در قرآن داده در سوره آل عمران "و لا تحسبن‌الذین قتلوا فی سبیل‌الله امواتاً، بل احیاناً عند ربهم یُرزقون." مپندارید کسانی که در راه خدا کشته شده‌اند مردگانند بلکه زندگانی هستند که نزد پروردگارشان روزی می‌خورند.
خوش به حال آنان که رفتند تا امروز جامعه ما ایمن بماند. ولی جوانان قدر این امنیت را باید بدانند. باید بدانند که شهیدان برای ما آبرو آوردند و با بی‌حجابی و بی‌عفتی سعی نکنیم پای روی خون آرمان‌های شهیدانی بگذاریم که همه‌چیز خود را گذاشتند تا ایران و آبرو بماند." شهیدم آنقدر خوب بود که شهید شد... مادر شهیدان خوب حرف می‌زد سئوالی برای من نمانده بود وقتی از هر دو مادر که خواهر هستند درباره ویژگی هایی فرزندان شهیدشان پرسیدم، در جامعه در روستا، اخلاق و رفتارشان چگونه بود؟ یک کلمه گفتند: "شهیدان ما آنقدر خوب بودند که شهید شدند." و چه عجیب است زندگی پس از مرگ این پسرخاله ها کنار هم. یاد این شعر افتادم:‌ خوشا آنانکه جانان می‌شناسند/ طریق عشق و ایمان می‌شناسند بسی گفتیم و گفتند از شهیدان/ شهیدان را شهیدان می شناسند. شهدا اسوه ارزشها و ایثار نو و خون تازه‌ای در رگها و مایه حیات اجتماع هستند. خدایا! این چه نوع مردنی است که به زندگانی حیات می‌بخشد و موجب دوام و استمرار حیات بشری است و چون نامشان بر زبان رانده شود جانهای مشتاق به وجد می آیند و روح‌های مرده و لجن گرفته و زنگار زده و ظلمانی و مخبث به ستیز درمی آیند؟! خدایا این چه نوع مردنی است که طراوت و سرزندگی از آن می‌بارد؟! در طول تاریخ انسانهای بسیاری آمده‌اند و رفته‌اند ولی گردشان هم پیدا نیست. شهید و شاهد همچنان سراج راه ما هستند که بیهوده نرویم و عمر را به ناچیز دنیا نبازیم. مرد باشیم همچو شهید و مستحکم چون بلوط و استوار و سربلند و آزاد. چون سرو و رسم پاکبازی و پاکدلی را از شهید به ارمغان ببریم و مادران شهید را نماد این ایثار بدانیم که درود خدا بر مادرانی که این چنین فرزندانی تربیت کرده‌اند تا امروز مایه حیات زندگان شوند.
بازگشت