Logo

صفحه اصلي > گزارش > براتش را از ایستگاه صلواتی سه راه گوهردشت گرفت!

براتش را از ایستگاه صلواتی سه راه گوهردشت گرفت!


دیروز, 14:27. نويسنده: monshi


اینجا تولد جوانیست اما این را هر که می‌شنود انگار داغیست که بر زخم ناسوری گذاشته‌ای؛ مثل قطره آبی است که توی روغن داغی ریخته‌ای و جِلِزّ و وِلِزّش را درآورده‌ای. چرا هر که می‌شنود بی‌تاب می‌شود؟! یکی خودش را می‌زند و آن یکی گریه‌ و ناله‌اش گوش فلک را پُر می‌کند.
به گزارش خبرگزاری فارس البرز؛ همه تولد ها شیرینند؛ پر از شادی و لبخند، جشن و سرور ، تبریک و شادباش. جشن هم نباشد، کیکی هست که رویش شمعی تاجگذاری کرده و به نیت رسیدن به آرزوها خاموش می شود. کیک هم که نباشد تبریک و شاد باش هست. اصلا اسم تولد را که می‌شنوی، ناخودآگاه لبخند می‌نشیند روی لبت. این وسط مادر که باشی، اولین گریه نوزادت می‌شود بهترین آهنگ تولدت مبارک که خدا به زیبایی با گلوی جگر گوشه‌ات برایت می‌نوازد و تو، وسط یک دنیا درد، لبخند می‌زنی؛ از ته قلبت و با همه وجودت. مادر که باشی هر تولد دلبندت می‌شود اوج شادی‌ تو و هر سال قد کشیدنش می‌شود نور چشم‌هایت؛ می‌شود ثمره زندگی‌ات.
تولد متفاوت
پس چرا این تولد با بقیه تولدها فرق دارد؟ اینجا تولد جوانیست اما این را هر که می‌شنود انگار داغیست که بر زخم ناصوری گذاشته‌ای؛ مثل قطره آبی است که توی روغن داغی ریخته‌ای و جِلِزّ و وِلِزّش را درآورده‌ای. چرا هر که می‌شنود بی‌تاب می‌شود؟! یکی خودش را می‌زند و آن یکی گریه‌ و ناله‌اش گوش فلک را پُر می‌کند. تولدی همزمان با شب اول محرم. همه مشکی‌پوشند و بر سر و سینه‌شان می‌زنند. تبریک هست اما نه برای تولد خاکی برای تولد افلاکی، برای آسمانی شدن، برای شهادت پاسدار علی جوادی پور. شمع هست اما نه برای تاجگذاری روی کیک، به جای شمع زندگی اش که خاموش شد بنشیند کنار عکس زیبای قاب شده‌اش که یک روبان مشکی گوشه‌اش جا خوش کرده. لبخند هست اما فقط روی عکسش که انگار به روی شهادت می‌خندد. یک فرق بزرگ دیگر هم هست؛ دیگر چیزی برای آرزو کردن نیست؛ بهترینِ آرزوها محقق شد، شهادت؛ همان آرزویی که علی جوادی پور به وصالش رسید.همان که براتش را از ایستگاه صلواتی سه راه گوهردشت، روز عید غدیر و چند روز قبل از شهادتش گرفت.
شهادت
ظهر روز دوم تیرماه با حمله وحشیانه اسرائیل به سپاه کرج، که دل شهر لرزید و لاله‌هایش پرپرشد، علی جوادی پور فرمانده پایگاه شهید حسین ناصرخاکی و معاون آموزش سپاه ناحیه امام حسین(ع) هم با ۴۰ شهید دیگر، مدال افتخار شهادت را گرفت.
دلنوشته دوست یا همرزمش علی ذوالفقاری از نحوه شهادت علی جوادی‌پور در فضای مجازی دست به دست می‌شود؛
"بله، علی جوادی پور بود.
باز هم با صلابت، اما اینبار ، آروم دراز کشیده بود و پلکاشو رو هم گذاشته بود. بدنش زخم برداشته بود. پاش تقریباً از مچ قطع شده بود. دستاش در اثر موج انفجار خرد شده بود.
بدنش در چند نقطه ترکش خورده بود.
نبض نداشت.
ماساژ قلبی و تنفس مصنوعی هم افاقه نکرد.
دستی به صورتش کشیدم. شهادتش رو بهش تبریک گفتم و آروم بهش گفتم: میشه بازم هوامو داشته باشی؟!...
چند نفری، پیکرش رو داخل آمبولانس قرار دادیم و رفت.
علی ذوالفقاری"
تلاقی تولد زمینی با عروج آسمانی
علی با پیکر پر از ستاره و پایی که آسمانی شده بود، دختر زیبایش را گذاشت و دوان دوان در صف شهدا راهی بهشت شد. با همان لبخند همیشگی.
چند روز بعد در شب تولد زمینی‌اش، همان شب اول محرم، وقتی می‌خواست به سمت خانه بهشتی‌اش به امامزاده محمد(ع) کرج برود، هزاران نفر از مردم کرج آمدند علی را روی دست گرفتند. گل و گلاب و شربت هم بود. کسی جانمانده، همه رفقایش هم بودند، خانواده و فامیل دوست و آشنا. اما شاید مردمی که تا حالا ندیده بودندش بیشتر. شهادت، این هدیه ارزشمند الهی، این تاج زرین عزت و غیرت ملی، هزاران نفر را اینجا کشانده. اصلا این تولد با بقیه تولدها زمین تا آسمان فرق دارد. هیچکس تا حالا چنین جمعیتی را در تولدش به چشم ندیده، هیچ تولدی اینطور با شکوه و با عزت نبوده و هیچ هدیه‌ای ارزشمندتر از هدیه این تولد نیست. واژه تولد علی خودش می‌شود روضه مصور و مردم هر کدام پدر و مادر و خواهر و برادرش می‌شوند و هرکس با اشک و ناله تولد آسمانی علی جوادی پور و رفقای شهیدش را تبریک می‌گوید.‌
داغ جگرسوز پدر
حالا پدری به جای آغوش پدرانه شب تولد رعنا پسرش، قاب عکسش را در بغل گرفته آرام و بی‌صدا اشک می‌ریزد. جناب سرهنگ عادت دارد به این شهادت‌ها، ۱۲۰ ماه جنگیدن شوخی نیست، زن و بچه ات را بگذاری به امان خدا و بروی برای جهاد و دست آخر سلامتی‌ات را توی جبهه جا بگذاری و با جانبازی تاختش بزنی. این خانواده مقاومت را با گوشت وخونشان زندگی کرده‌اند، حتما این پدر پرپر شدن هزاران جوان وطن را به چشم دیده، اما این یکی قرار بود عصای دست پیری‌اش باشد. پدر است دیگر، سنگینی داغ جگرگوشه دلش را بدجوری سوزانده که اینطوراز چشمهایش خون می‌بارد.
مادرشهید یا کوه صبر ؟!
اما امان از دل مادر! مادری نشسته کنار تاج گل بزرگِ سفید و صورتی کنج اتاق. تولد آسمانی علیست. این بار آنقدر قد کشیده که چشمان مادر به دیدنش نمی‌رسد. نمی‌بیندش که قربان صدقه قد وبالایش برود و دور سرش بگردد، اما مثل کوه محکم نشسته رجز می‌خواند؛ با وجود داغی که هر لحظه تا مغز استخوانش را می‌سوزاند. می‌گوید:
-" شما خیال کردید یه بچم رفته، من کوتاه میام؟! نهههه !! من خودم میرم، شوهرم میره، دخترام میرن. من زندگیمو میدم تو این راه. من هرچی دارم از این مملکت و از این شهدا دارم، بچه های من توی جنگ بزرگ شدن."
مگر می‌شود مادری داغ جوان ببیند و زانوهایش نلرزد؟ مگر می‌شود سنگینی داغ روی دوشش باشد و کمرش خم نشود؟ مگر می‌شود صدایش را بغض ویران نکند؟ اما او مثل کوه گردن کشیده و مثل رعد می‌ غرد و برای دشمن رجز می خواند. مشت‌هایش را گره کرده بر دهان دشمن می‌کوبد.
- "برادرهای بسیجی راه علی را ادامه بدید . نباید بذاریم دشمن از ناراحتی ما سوءاستفاده کنه. ما می‌جنگیم و همه باهم فریاد می‌زنیم مرگ بر آمریکا مرگ بر اسرائیل."
این مادر خودِ مقاومت است. مظهر غیرت ملی است. درس ایثار و مقاومت را و صبر و غیرت را همان وقت که شوهرش در جبهه دفاع از میهن بود و بار زندگی را یک تنه به دوش می‌کشید، وقت شهادت برادرش " محمدنیازاده" از بَر کرده و ملکه روح و جانش شده. حالا در شب تولد پسرش، بالای مجلس نشسته و هر رفتار و هر کلمه اش، درسی است که باید به گوش جان بشنویم.
و چقدر این سخن رهبری مصداق بارز صبر همین خانواده‌های شهداست؛ "امروز شما خانواده شهدا با دل سرشار از ايمان و خوشنودي از شهادت فرزندانتان ثابت كرده ايد كه درجامعه ما شهادت، خسارت نيست.."

بازگشت