Logo

صفحه اصلي > سیاسی > طالقان پیکر 3 شهید گمنام را به آغوش می کشد

طالقان پیکر 3 شهید گمنام را به آغوش می کشد


3 مهر 1392. نويسنده: monshi
طالقان پیکر 3 شهید گمنام را به آغوش می کشد


مدیرکل امور اجتماعی و فرهنگی استانداری البرز از تشییع پیکر مطهر 3 شهید در شهرستان طالقان خبر داد.
حمیدرضا عسگری مورودی با اعلام این خبر گفت: روز پنجشنبه 4 مهر ماه ساعت 9 صبح پیکر 3 شهید گلگون کفن تشییع خواهد شد. وی تألم خاطر خود را با قطعه سروده ای اینگونه واگویه کرد: حالا که آمده ای،بگذار حافظة این کوچة پیر یادت را هجی کند و از این جغرافیا تا آن تاریخ دوباره کربلای پنج را بر طاقتِ شانه‌های هم بگرییم آه!… در این روزهای بی روزنه واژه‌هایم نیز تاوَل زده‌اند حالا که برگشته ‌ای یک مشت یا «زهرا»ی سوخته را به نیّت خاطره‌های دود شده نذر این حنجره کن تا من هم آواز شوم با همان کوچه‌های کوچک که احساس‌مان آوار شد حالا که برگشته ای
به اندازة همان پلاک که نامت را فراموش کرده است، بُغض دارم ، باور کن، به ارتفاع روزهای نیامدنت، و تا قامت همة رنگین کمان‌ها، از حسّ باران و آرزو لبریزم، کو آن اردیبهشت ، که شانه‌های گریه‌ام را ببارد؟… باور کن، بهانه نیست، از آن روز که نامت ،از حجم بی مقدار پلاک، به فرصت نامحدود جاودانگی رهید، صد جزیره، مجنونم! حالا که آمده‌ای، قاصد قصة همان روزها باش ، که مین نام و نان، معبرهامان را نیالود! باور کن، در همین کوچه‌ ها ، که نام تو را سنجاق کرده اند، برای غربتت، یک هور گریه دارم ، نه امروز، نه فردا برای همیشه، حالا که برگشته ‌ای این حقارت رسوا را بر شانه‌ های بی‌ نشانت تشییع کن!این استغاثه را دریاب! مگذار درک‌های منجمد امروزی، از تعفّن ،تفریح بسازد! رنج امروز این است، که این زمستان‌های ممتد، آفتاب را ، از ما مضایقه کرده است و دیوارهای سرد بی‌تفاوتی آن قدر قد کشیده‌اند، که بهشت زهرا را نمی بینیم! غرق دود و آهنیم و کافه‌ها هم کفایت‌مان نمی‌کنند! اینجا «بزرگ‌راه»هایش از «همت» تهی است، و بوی سرگشتگی و حیرانی و ازدحام آدم و آهن خواب زُمخت خیابان را برآشفته است ما را ببخش که بر مدار لبخندهای تصنّعی و ایمان‌های کاغذی داد و ستد می‌ کنیم.. من هنوز تخدیر آن حسّی هستم که تشنگی اروند را بر مَصَب‌های صداقت زمان جاری کرد حالا که آمده ای یک زینب فریادم از کربلا تا شام، از شام تا شلمچه،ما را ببخش که در نبودِ تو این کوچه‌ ها و اهالی‌ اش را به اسارت بردند شگفتا! تو این همه خلاصه نبوده ای اما به یقین وسعت تو نمی‌ میرد و اختصار این استخوان‌ ها تکلیف را سنگین ‌تر می ‌کند و حجم قامت تو هر چه سبک‌تر راه انبوه ‌تر می‌ شود ...حالا که برگشته‌ ای من در حوالی این قافیه‌ های تب‌دار تُهی شده‌ ام و می خواهم در ۷۲ فصل قصیده شوم از عطش تا عاشورا از عاشورا تا قتلگاه من هنوز از شعر لبریزم باور کن صاحب این دیوانِ زخم دیوانه نیست تشنگی می‌ خواهد به اندازة بی‌تابی آب و خیمه‌ هایی که ایستاده سوختند حالا که برگشته ‌ای مرا قطره قطره در خیال باد و باران شکوفا کن می خواهم پروانه باشم در رگِ این شب‌ های بی‌ شکیب امروز دوباره قِصه‌ ها و غُصه ‌های کهنه در خوابِ این قاب قدیمی تعبیر شدند باور کن من هنوز از قمقمه ‌ای می ‌نوشم که یاد تو را چکّه چکّه مویه کرده است حالا به یُمن آمدنت با وضوی بُغض دو رکعت باران وخاطره
بازگشت