Logo

صفحه اصلي > یادداشت > 16 آذر؛ روزی که رفت از یاد....

16 آذر؛ روزی که رفت از یاد....


16 آذر 1394. نويسنده: monshi
16 آذر؛ روزی که رفت از یاد....


تاریخ ما روزهای غم انگیز زیادی را به خود دیده است اما شهریور ماه 1320 چیز دیگری بود؛ جنگ بود جنگ جهانی دوم اما ایران هیچ نقشی در آن جنگ نداشت؛ نه مستعمره‌ای می‌خواست نه به دسترنج ملتی چشم دوخته بود و نه مثل دیگران عرض خود می‌برد و زحمت دیگران می‌داشت؛ ما بی‌طرف بودیم.
اما در جنگ چه کسی به بی‌طرفی ما کار داشت؛ سوم شهریور 1320 قوای متفقین از چهارسوی مملکت هجوم آوردند و هر چه در سر راه خود دیدند را به تاراج بردند؛ نهایت درد یک ملت مگر چه می‌تواند باشد به جز اشغال سرزمینش؛ دیری از این اشغال نگذشت که مصائبش آغاز شد؛ نه غذایی بود نه امنیتی نه هیچ، فقط خدا می‌داند آن روزها چند نفر فقط از گرسنگی ناشی از تاراج مملکت مردند؛ چند نفر تاوان جنگی را پس دادند که به ما ربطی نداشت. بگذریم؛ پیشروی روس‌ها از شمال و شرق و هجوم انگلیس از جنوب و غرب به سمت پایتخت ادامه داشت تا اینکه چند روز بعد یعنی در 25 شهریور رضا شاه تصمیم به استعفا گرفت و در ادامه از کشور تبعید شد؛ اگر از مصائب اشغال کشور بگذریم اما خروج پهلوی اول و تکیه لرزان محمدرضا بر تخت پادشاهی کشور آغاز یک فصل جدید در صحنه سیاسی کشور بود که تحت عنوان «فضای باز سیاسی» شناخته می‌شود. فضایی که هیچ ربطی به پهلوی دوم نداشت و اگر هم داشت به خاطر بی‌تجربگیش بود و فقط و فقط از رفتن پادشاه مستبدی چون رضا شاه و برچیدن جو خفقان آورش ریشه می‌گرفت تا مدتی هم که شده روزنامه‌ای باشد که حرفش را بزند؛ کتابی چاپ شود و خلاصه مردم نفسی بکشند و از همه مهمتر جنبشی ریشه بدواند؛ «جنبش دانشجویی» آن سال نمی‌توان گفت عدو سبب خیر شد که گفتنش جفاست اما حداقل فضایی باز شد که شاید بتوان ریشه خیلی از تحولات سال‌های بعد را در همان 12 سال فضای باز سیاسی کشور دانست. سال‌های بین 1320 تا 1332 که با تبعید رضا شاه آغاز و با کودتای 28 مرداد پایان یافت؛ نمایی از فضای باز سیاسی آن دوران بود که در این حین جنبش دانشجویی ایران کار خود را آغاز کرد در همین برهه به اوج رسید و در پایان آن تا حدی به محاق رفت و سرد شد.
اما آن 16 آذر...
28 مرداد سال سیاه 32، روزی که پس از آن روزهای سیاه‌تری هم آمد؛ ثمره لبخندها و اشک‌های ملت ایران برای ملی‌سازی نفت با ژست‌های دیپلماتیک و البته خنده‌های تمسخرآمیز زاهدی که طعم نخست وزیری غصبی ملت ایران به مذاقش خوش آمده بود، به قهقرا رفت. اما قبلتر از آن روزهای سردتری بود؛ کدام دادگاهی می‌توانست مصدق و یارانش را متهم کند جز دادگاه‌های فرمایشی و البته نظامی شاه، که البته اینطور هم شد و به ظاهر پرونده آقای نخست وزیر هم بسته می‌شد. روزهای منتهی به 16 آذر 32 روزهای خاصی بود، زمزمه‌های از سرگیری رابطه با انگلستان و تصمیم ریچارد نیکسون معاون اول آیزنهاور رئیس جمهور آمریکا برای سفر به ایران خشمی خاموش را در دل دانشجویان آن زمان به پا داشته بود. 14 آذرماه، زاهدی اعلام کرد که ایران و انگلستان به طور رسمی روابط خود را از سر می‌گیرند و دنیس رایت، کاردار سفارت انگلیس ظرف چند روز آینده به ایران خواهد آمد. دانشجویان آن روز دیگر نمی‌توانستند صبر کنند مخصوصا اینکه نیکسون نیز قرار بود سه روز دیگر در بزم و پایکوبی کودتاگران شرکت کند. اعتراضاتی در همان 14 آذر ماه در دانشگاه‌های آن روز شکل گرفت که تا روز بعد نیز ادامه داشت؛ شرایط فوق العاده حساس بود و رژیم نمی‌خواست مهمان نورچشمی‌اش در چنین شرایطی به تهران سفر کند؛ به همین دلیل دانشگاه را قرق کرد.
شهید چمران در خاطرات خود از حال و هوای روز واقعه چنین نوشته است: «صبح شانزدهم آذر هنگام ورود به دانشگاه، دانشجویان متوجه تجهیزات فوق‌العاده سربازان و اوضاع غیرعادی اطراف دانشگاه شده وقوع حادثه‌ای را پیش بینی می‌کردند. نقشه پلید هیات حاکمه بر همه واضح بود و دانشجویان حتی الامکان سعی می‌کردند که به هیچ وجه بهانه‌ای به دست بهانه جویان ندهند. حدود ساعت ‌10 صبح موقعی که دانشجویان در کلاس‌ها بودند، چندین نفر از سربازان دسته «جانباز» به معیت عده زیادی سرباز معمولی رهسپار دانشکده فنی شدند.
ما در کلاس دوم دانشکده فنی که در حدود ‌160 دانشجو داشت، مشغول درس بودیم. آقای مهندس شمس استاد نقشه برداری تدریس می‌کرد. صدای چکمه سربازان از راهرو پشت در به گوش می‌رسید. اضطراب و ناراحتی بر همه مستولی شده بود و کسی به درس توجه نمی‌کرد. در این هنگام پیشخدمت دانشکده مخفیانه وارد کلاس شده به دانشجویان گفت؛ «بسیار مواظب باشید. چون سربازان می‌خواهند به کلاس حمله کنند اگر اعلامیه یا روزنامه‌ای دارید از خود دور کنید.» در خلال این احوال مهندس خلیلی و دکتر عابدی رییس و معاون دانشکده فنی با تمام قوا می‌کوشیدند که از ورود سربازان به کلاس جلوگیری کنند. ولی سربازان نه تنها به حرف آنها اهمیتی ندادند بلکه آنها را تهدید به مرگ کردند. شلوغی بیرون کلاس و صدای شدید چکمه‌های سربازان از نزدیک شدن حادثه‌ای حکایت می‌کرد تا بالاخره در کلاس به شدت به هم خورد و پنج سرباز «جانباز» با مسلسل سبک وارد کلاس شدند. یکی از آنها لوله مسلسل را به طرف شاگردان عقب کلاس گرفته آماده تیراندازی شد و دیگری به همین نحو مامور قسمت جلوی کلاس گردید. سرباز دیگری پیشخدمت دانشگاه را به داخل کلاس می‌کشید. سرخی و کبودی صورت و بدن او از ضرب و شکنجه سربازان حکایت می‌کرد. لحظه‌ای پس از خروج سربازان، کلاس از شدت جوش و خروش دانشجویان چون بمب منفجر شد. همهمه و غوغا به شدت رسیده بود. مهندس شمس سعی می‌کرد که از خروج دانشجویان از کلاس جلوگیری کند ولی موفق نمی‌شد و دانشجویان چون جرقه‌های آتش به بیرون پراکنده شدند. رییس و معاون دانشکده فنی که با تمام کوشش و فداکاری خود قادر به جلوگیری از ورود سربازان نشده و ناظر این همه وحشیگری و هتک حرمت کلاس و استاد شده بودند، به ناچار اعلام اعتصاب کردند و گفتند: «تا هنگامی که دست نظامیان از دانشگاه کوتاه نشود، دانشکده فنی به اعتصاب خود ادامه خواهد داد» و چون احتمال وقوع حوادث وخیم‌تری می‌رفت، لذا برای حفظ جان دانشجویان دانشکده را تعطیل کردند و به آنها دستور دادند به خانه‌های خود بروند و تا اطلاع ثانوی در خانه بمانند.دانشجویان نیز به پیروی از تصمیم اولیای دانشکده محوطه دانشکده را ترک می‌کردند ولی هنوز نیمی از دانشجویان در حال خروج بودند که ناگاه آن سربازان به همراه عده زیادی سرباز عادی به دانشکده فنی حمله کردند. چند کارآگاه بدنام شناخته شده و افسر سیه دل در گوشه و کنار دیده می‌شدند و شکی نبود که درصدد توطئه و در انتظار نتیجه وحشتناک توطئه هستند.عده‌اای از سربازان دانشکده فنی را به کلی محاصره کرده بودند تا کسی از میدان نگریزد. آنگاه دسته‌ای از سربازان با سرنیزه به همراهی سربازان دسته جانباز از در بزرگ دانشکده وارد شدند و دانشجویان را که در حال خروج و یا در جلوی کتابخانه و کریدور جنوبی دانشکده بودند هدف قرار دادند. دانشجویان مات و مبهوت به این صحنه تاثرآور می نگریستند. اکثر دانشجویان به ناچار پا به فرار گذاردند تا از درهای جنوبی و غربی دانشکده خارج شوند. در این میان بغض یکی از دانشجویان ترکید. او که مرگ را به چشم می‌دید و خود را کشته می‌دانست دیگر نتوانست این همه فشار درونی را تحمل کند و آتش از سینه پرسوز و گدازش به شکل شعارهای کوتاه بیرون ریخت؛ «دست نظامیان از دانشگاه کوتاه». هنوز صدای او خاموش نشده بود که رگبار گلوله باریدن گرفت و چون دانشجویان فرصت فرار نداشتند، به کلی غافلگیر شدند و در همان لحظه اول عده زیادی هدف گلوله قرار گرفتند. لحظات موحشی بود. دانشجویان یکی پس از دیگری به زمین می‌افتادند به خصوص که بین محوطه مرکزی دانشکده فنی و قسمت‌های جنوبی سه پله وجود داشت و هنگام عقب نشینی عده زیادی از دانشجویان روی این پله‌ها افتاده نتوانستند خود را نجات دهند. نکته‌ای را که هیچ گاه فراموش نمی‌کنم و از ایمان و فداکاری دانشجویان حکایت می کند، فریاد «یا مرگ یا مصدق» زیر رگبار گلوله است. مصطفی بزرگ نیا به ضرب سه گلوله از پای در آمد. شریعت رضوی که ابتدا هدف سرنیزه قرار گرفته به سختی مجروح شده بود، دوباره هدف گلوله قرار گرفت. ناصر قندچی حتی یک قدم هم به عقب برنداشته و در جای اولیه خود ایستاده بود یکی از سربازان «دسته جانباز» با رگبار مسلسل سینه او را شکافت و او را شهید کرد... بدین ترتیب سه نفر از دوستان ما بزرگ نیا، قندچی و شریعت رضوی شهید و بیست و هفت نفر دستگیر و عده زیادی مجروح شدند. هنگام تیراندازی بعضی از رادیاتورهای شوفاژ در اثر گلوله سوراخ شد و آب گرم با خون شهدا و مجروحین درآمیخت و سراسر محوطه مرکزی دانشکده فنی را پوشانید، به طوری که حتی پس از ماه‌ها از در و دیوار دانشکده فنی بوی خون می آمد. مامورین انتظامی پس از این عمل جنایتکارانه و ناجوانمردانه از انعکاس خشم و غضب مردم به هراس افتاده برای پوشاندن آثار جرم خود خون‌ها را پاک کردند ولی ماهها اثر خون در گوشه و کنار دیده می شد و سال‌ها جای گلوله‌ها بر در و دیوار دانشکده فنی نمایان بود و تا زمین می‌گردد و تاریخ وجود دارد، ننگ و رسوایی بر کودتاچیان خواهد بود». و اما 16 آذر و 16 آذرهایی که فقط نامی از آن باقیست... 16 آذری که به دانشجویان دانشگاه این روزها تعلق دارد ولی نهایتش مناسبتی است و جشنی و دیگر هیچ، انگار هنوز همان رخوتی که پیشتر در کالبد دانشگاه نفوذ کرده است ادامه دارد؛ کالبدی که جانی دوباره می‌خواهد. کالبدی که دهن کجی مقاله فروشی‌های میدان انقلاب، آن هم در مقابل همان دانشگاهی که سه قطره خون آن آذران اهورایی و یاران دبستانی ریخته شد هم رخوتش را نبرده و بیدارش نکرده است. روحی از امید باید در کالبد بی جان دانشگاه دمید. امیدی که دانش و دانشجو و دانشگاه را از این رخوت و غیر متشکل بودن نجات دهد تا همیشه مهم باشند نه در مناسبت‌های خاص و نه در بازار داغ یارکشی‌های انتخاباتی. از دولت تدبیر و امید انتظار بیشتری برای سر و سامان دادن به اوضاع دانشگاه و تشکل‌های علمی، سیاسی، صنفی و فرهنگی می‌رود زیرا یکی از پایگاه‌های این دولت دانشگاه است و این دولت برخاسته از آرای دانشگاهیان. امیدواریم 16 آذر فقط یک نام نماند و به یک جشن و چند سخنرانی ختم نشود...
بازگشت