صفحه اصلي > یادداشت > زندگی نامه شهید رضا بحریاری اعزامی از کرج به جنگ تحمیلی
زندگی نامه شهید رضا بحریاری اعزامی از کرج به جنگ تحمیلی13 اسفند 1394. نويسنده: monshi |
شهید رضا بحریاری در سال 1333 در یك خانواده مذهبی در یكی از محلههای جنوب تهران (جوادیه) پا به عرصه وجود نهاد. و دوران ابتدایی و تا اول راهنمایی را در مدرسه محل خود واقع در سر پل راهاهن با موفقیت گذراند. زندگی نامه این شهید بزرگوار به شرح ذیل است: شهید رضا بحریاری در سال 1333 در یك خانواده مذهبی در یكی از محلههای جنوب تهران (جوادیه) پا به عرصه وجود نهاد. و دوران ابتدایی و تا اول راهنمایی را در مدرسه محل خود واقع در سر پل راهاهن با موفقیت گذراند. او از همان ابتدا و علاقه خاصی به ورزش داشت و همیشه در حال انجام نرمشهای بدنی بود و هر سه ماه تعطیلی تابستانی را به پدرم در كسب و كاسبی كمك میكرد موقعی هم كه در خانه بود به مادرم در خرید خانه كمك میكرد. همیشه سعی داشت كه به همه چه دوست و آشنا و غریبه اگر احتیاجی به كمك او داشتند كمك كند او از همان ابتدا از اخلاق خوبی برخوردار بود چه در مدرسه چه در محیط بیرون با همه خوش برخورد بود. در سال 52 از تهران به مردآباد شاهدشت كرج همراه خانواده مهاجرت نمود و بقیه تحصیل را آنجا گذراند و در آنجا هم دوستان زیادی پیدا كرد چون خونگرم و بیریا بود با همه میجوشید و یكرنگ بود. سپس مجدداً به حصارك كرج منتقل شد و در انجا به علت مشكلات زیاد نتوانست به تحصیل در سطح بالاتری ادامه دهد و مشغول كار و فعالیت شد و پول به دست آمده را جهت ساختن خانه به پدرم میداد و كمك خرجی برای پدرم بود تا وقت سربازیاش رسید و در سال 56 از خدمت فارغ شد. كم كم بوی انقلاب میامد و او كنجكاوتر از بقیه خانواده راجع به انقلاب فكر میكرد و در خانواده ما رضا اولین كسی بود كه با رژیم مخالفت میكرد و در تمام تظاهرات اولیه شركت داشت و در پخش نشریه و سخنان امام در محل خود نقش بسزایی داشت. در سال 57 انقلاب ما به ثمر رسید و موقعیت خوبی برای فعالیت او پیدا شد از طرفی وی به استخدام شركت سایپا درآمد و در بنیانگذاری بسیج و برقراری نماز جماعت فعالیت زیادی داشت همچنین در بسیج محل یعنی حصارك نیز فعالیت زیادی در از بین بردن ضد انقلاب داشت او بعد از چند ماه كه استخدام شد ازدواج نمود و ثمر ازدواج این دو یك دختر میباشد. او شیفته امام و انقلاب و اسلام بود. او به سخنان گُهربار امام گوش فرا میداد و برای آشنایی بیشتر با انقلاب و اسلام شروع به خواندن كتاب كرد تا بتواند در مقابل گروهكهای انحرافی بیایستد و با استدلال از سخنان امام و فرامین قران آنها را محكوم در جا خفه كند همچنین خود را بیشتر به اخلاق اسلامی و انقلابی میاراست تا نقطه ضعفی به دشمن داخلی ندهد. هرجا كه بویی از ضد انقلاب میامد حاضر بود تا آن را دفع كند. بعد از تجاوز رژیم عراق به خاك عزیز میهنمان یكصدا با برادران دیگر عازم جبهه شد تا از ناموس و خاك و انقلاب دفاع كند و زن و فرزند خود را به خدا سپرد. بعد از دو ماه بازگشت نور ایمان سراسر وجودش را فرا گرفته بود و در دومین بار اعزامش چند تركش به كتف و پشت كمرش اصابت كرد ولی او اهمیتی به آن نمیداد. او نگران زن و فرزندش بود تا زیر بار منت كسی باشند. به همین دلیل دین خود را به آنها ادا كرد و با هر زحمتی بود خانهای را دست و پا كرد تا آنها سرپناهی داشته باشند و همیشه این شعر را زمزمه میكرد. آنكس كه تو را شناخت جان را چه كند فرزند و عیال و خانمان را چه كند دیوانه كنی هر دو جهانش بخشی دیوانه تو هر دو جهان را چه كند او دفعات اول و دوم و سوم هر وقت عازم جبهه بود میگفت من به سلامت برمیگردم چون خانهام نیمه كاره است. وقتی كه كار خانه اش تمام شد و تكمیل هنوز خستگی خانهسازی از جسمش بیرون نرفته بود كه عشق جبهه دیدن دوستان و برادران كه برای شهید شدن از هم سبقت میگرفتند تا به ملكوت اعلا بروند و پیش سرور شهیدان حسین(ع) در روز قیامت سربلند باشند و بگویند ما هم به حسین زمانمان لبیك گفته تا اسلام زنده بماند. خلاصه همه آشنایان، دوستان و اهل خانواده در منزل ایشان جمع بودیم و فردا او عازم بود ولی این بار بر عكس دفعات قبل خداحافظی گرمی كرد و حلالیت از همه طلب كورگویی میدانست كه دیگر برنمیگردد و همه را به گرمی در بغل میفشرد و اشك در چشمانش حلقه میزد و احساس عجیبی به او دست داده بود. او با خیال راحت رفت و گفته بود كه زود برمیگردم و همینطور پیشگویی او درست از آب درآمد و بعد از 10 یا 15 روز جسد او برگشت. به امید هر چه زودتر پیروزی رزمندگان اسلام و آرزوی طول عمر برای رهبر عزیزمان. بازگشت |