اطلاعات : زیر درخت چنار کنار میدان، چشم های میشی سگی بی صاحب، میان آب لجن گرفته جوی خیابان، نگران رفت و آمد عابران بود و دو دو می زد. «چشم میشی پر از درد و زجر و انتظاری که نگاه های دردناک و پر از التماس او را کسی نمی دید و نمی فهمید! جلو دکان نانوایی پادو او را کتک می زد، جلو قصابی، شاگرد مغازه به او سنگ می پراند، اگر زیر سایه اتومبیل پناه می برد، لگد سنگین کفش میخ دار شوفر از او پذیرایی می کرد و زمانی که همه از آزارش خسته می شدند، بچه شیر برنج فروش لذت مخصوصی از شکنجه او می برد. در مقابل هر ناله ای که می ...