داستان زندگی و مجاهدت شهید سیدابوالفضل طبائی: نوجوانی از تهران تا آسمان شهادت
سپیدارآنلاین: گروه اجتماعی

تهران، دهه پنجاه شمسی؛ زمانی که فضای کشور سرشار از شور انقلابی بود، در خانوادهای مذهبی و وفادار به آرمانهای الهی، پسری به دنیا آمد که بعدها نامش در جمع شهدای والامقام جبهههای دفاع مقدس ماندگار شد: سیدابوالفضل (صالح) طبائی.
او در 15 فروردین سال 1343 چشم به جهان گشود و تا سن نوجوانی با علاقه و اشتیاقی بیمثال به تحصیل علم در مقطع سوم راهنمایی پرداخت. فضای انقلابی آن روزهای تهران و حضور پدر در راهپیماییها، سیدابوالفضل را نیز به صف مبارزان پیوستگان انقلاب کشاند. سیدابوالفضل همراه با دیگر نوجوانان هممحله و دوستان همکلاسی خود، در راهپیماییها شرکت کرد و با تلاشی خستگیناپذیر، به نگهبانی مسجد محل و فعالیتهای بسیج پرداخت تا نقشی سهمگین بر دوش جوانان در افق پیروزی انقلاب تثبیت گردد.
روزگار آرامشبخشی برای این نوجوان و خانوادهاش رقم نخورد؛ چرا که جنگ تحمیلی آغاز شد و عطش حضور در جبهه در دل سیدابوالفضل جوان شعله کشید. اما خانوادهاش که نگران سن کم او بودند، رضایت نمیدادند. او اما نوجوانی مأیوسناپذیر بود. در یکی از جمعهها، زمانی که نماز جمعه به امامت حضرت آیتالله خامنهای برگزار میشد، خود را به ایشان رساند و آرزوی شرکت در جبهه را با شوق فراوان با ایشان در میان گذاشت. نامهای از رهبر بزرگوار انقلاب گرفت تا رضایت پدر و مادر را جلب کند. با این نامه و رضایت والدین، به عضویت سازمان جنگهای نامنظم شهید چمران درآمد و لباس رزم پوشید. سیدابوالفضل حالا شاهد صحنههای نفسگیر اولین ماههای جنگ بود: از حضور در مناطق عملیاتی جنوب و غرب کشور تا شرکت فعالانه در مأموریتهای حساس و نفسگیر.
یکی از خاطرات برجسته زندگی او، ماجرای محاصره در تپههای قوچان سلطان بود. او همراه با گروهی از رزمندگان، سه روز به دست عراقیها اسیر محاصره شدند. سیدابوالفضل اما با ابتکار و شجاعت، خود را در میان گلهای از گوسفندان جا زد و از حلقه محاصره دشمن گریخت. او خود را به فرمانده وقت تیپ محمد رسولالله رساند و خبر محاصره را منتقل کرد؛ این شهامت، جان بسیاری از همرزمانش را نجات داد. فعالیت مبارزاتی سیدابوالفضل طبائی محدود به یک مقطع یا یک جبهه نبود. طی سه سال حضور پراکنده اما ارزشمند خود در جبههها، از جنوب تا غرب کشور، او بارها پذیرای خطر شد و در خط مقدم حضور یافت. همزمان، درس و مدرسه را رها نکرد و زمانی که به سال آخر دبیرستان رسید، دوباره به جبهه اعزام شد. در نهایت، در عملیات غرورآفرین والفجر مقدماتی و در منطقه عملیاتی فکه، سیدابوالفضل به آرزوی همیشگی خود یعنی شهادت رسید. او در 18 بهمن 1361 بر اثر اصابت ترکش به شهادت نائل آمد. اما این پایان داستان نبود. پیکر مطهرش پس از نه سال انتظار و غربت، در 30 فروردین 1371 به زادگاهش بازگشت و در کنار دیگر شهدای گمنام، در قطعه 28 بهشت زهرا، ردیف 6، شماره مزار 7، آرام گرفت.
خانواده سیدابوالفضل، خانوادهای ایثارگر است. برادرش، سید عباس نیز در راه دفاع از میهن و انقلاب به شهادت رسید. نقشی که این خانواده از خود در مقاطع حساس تاریخ معاصر ایران به یادگار گذاشتهاند، مورد احترام نسلهای بعدی است. در یادداشتها و وصیتنامه شهید سیدابوالفضل، روحی بزرگ و اندیشهای الهی موج میزند. او خطاب به خانواده و ملت ایران، بر حمایت از ولایت فقیه، پاسداشت خون شهیدان و ادامه راه امام تأکید ورزید و پیامی ماندگار به نسل امروز و آینده ایران سپرد: «پاسدار خون شهیدان باشید؛ زیرا اگر خون آنها نبود آزادی به این آسانی به دست نمیآمد… پیام خون شهیدان این است که اطاعت از امام و امام زمان و استمرار مقاومت را فراموش نکنید.» یاد و نام سیدابوالفضل طبائی، الهامبخش جوانان وطن است؛ نمادی از شجاعت، وفاداری، عقلانیت و ایمان در بزنگاههای سرنوشتساز ملت ایران.