31 خرداد 1404
شماره خبر: 326507

پدر شهیدی که صبرش معادلات ذهن را به هم زد

سپیدار‌آنلاین: گروه گزارش



تا حالا دیده‌ای بعضی رفتارها یکجوری تمام معادلات ذهنت را جابجا می‌کند که هزاران جمله نمی‌تواند؟! حالا باید ببینی تنها بازمانده گردان‌های کمیل و حنظله و روایتگر روزهای دفاع، چطور با زبان رفتارش، صبرو استقامت خانواده‌های شهدا را روایت می‌کند!
یکشنبه عصر ۲۵ خرداد، سومین روز از جنگ تحمیلی اسرائیل، وسط امیدمان به موشک‌های قدرتمند سپاه، پرتابه‌های دشمن ساختمان شیشه‌ای صدا و سیما و چند نقطه دیگر در تهران را هدف قرار داد. با شجاعت مجری و شیرزن ایرانی، الله اکبرهای پرطنینش و رجزخوانی‌های پرنهیبش، مست شده بودیم از افتخار وطن پرستی که خبر شهادت سجاد ادیبی و تعدادی از پاسداران و هموطنان دیگر، همه چیز را زهرمان کرد. سجاد ادیبی از آن دهه هفتادی‌های امام حسینی(ع) که پاسداری را در مکتب پدر و زیر پرچم حسین(ع) آموخت، ذاکر جوان هیئت انصارالامام رزمندگان کرج، پسر آرام و خوش اخلاق سردار نادر ادیبی، همان تنها بازمانده گردان‌های کمیل و حنظله، در یکی از حملات تروریستی صهیونیست‌ها به تهران، شهید شد. از آن آقازاده‌هایی که لباس پاسداری پدر را به ارث برد و فقط مدال زرین و پرافتخار شهادت نصیبش شد.
سردار نادر ادیبی را از قبل می‌شناختم، وقتی روایت "ستاره‌های بی‌نشان گردان حنظله" را با آن صدای گرم و پدرانه‌اش برایم می‌گفت، هنوز مدیرعامل موزه دفاع مقدس بود، اما خواست بنویسم سرباز کوچک وطن، امام و رهبر. وقتی رشادت‌ها، مقاومت‌ها و دردهایی که جوانان گردان حنظله به جان خریدند و دم نزدند مبادا روحیه بقیه تضعیف شود، را روایت می‌کرد، بغض امانش نمی‌داد و کلماتش توان کنار هم قرار گرفتن نداشت. وقتی از شهادت حسین یاری نسب فرمانده گردان حنظله، سعید کربلایی، مسعود ترکان و بقیه می‌گفت، آسمان دلش بدجوری ابری بود، آنقدر که گفت: آنجا توی فکه لحظاتی از جلوی چشم‌های ما گذشت که حتی گفتنش هم سخت است وای به حال دیدنش!
غمی به بزرگی کوهوقتی خبر شهادت سجاد پسر سردار را شنیدم. با خودم گفتم؛ بمیرم برای دل مادرش. آخ سردار! او که قلبش از روایت شهادت همرزمانش، انگار مچاله می‌شد و روح و جانش از درد بی پایان همه آن لحظات دوباره می‌سوخت، حالا با شنیدن شهادت پسرش چه می‌کند؟! چه حالی دارد؟! چطور این کوه غم را تحمل می‌کند؟!
اما روایت یکی از دوستان سردار را که شنیدم، مبهوت ماندم.
- "درست دو سه روز بعد از شهادت سجاد، به همراه چند نفر دیگر به منزل سردار ادیبی رفتیم برای تسلی و همدردی. وارد حسینیه ای شدیم که در پارکینگ خانه‌شان بود. پیکر سجاد هنوز از زیر آوار خارج نشده‌بود. عموها، پدر بزرگ و بقیه اقوام و آشناها همه با لباس مشکی نشسته بودند، اما حاج نادر یک لباس طوسی به تن داشت. برخوردش مثل همیشه گرم و صمیمی بود و تازه‌واردان را در آغوش گرفت. انگار نه انگار که اتفاقی افتاده؛ انگار نه انگار که او صاحب عزاست و غمش به بزرگی از دست دادن جگرگوشه‌ای است که ۳۴ سال عمرش را گذاشته بود تا به ثمر برسد و دامادش کند. تا پدری کردنش را ببیند و لذت پدر بزرگ بودن را ببرد. اما حالا باید یتیم‌داری کند و غم بی‌پدری نوه‌اش را به جان بخرد.
با دیدن حاجی برای لحظاتی که آنجا بودیم، حال دلمان بهتر شد. قوی بودن را، صبر را و ایمان را با تمام وجودم در درون این مرد حس می‌کردم. از صلابت حاج نادر هیچ‌کس نمی‌توانست یا شاید به خودش جرات نمی‌داد، کلمه‌ای در مورد شهادت پسرش بپرسد؛ اصلا چطور اتفاق افتاد؟ پیکر سجاد چه شد؟ انگار نمی‌خواست در مورد امانتی که به آغوش خدا برگردانده، حتی لحظه‌ای حرفی بزند.
صبری از جنس یقین
از طرفی هم دلم آشوب بود. نگاهش می‌کردم، توی دلم می‌گفتم؛ او پدر است مگر می‌شود به روی خودش نیاورد غم به این بزرگی را؟! حالا دور و برش شلوغ است. در چهره‌اش دنبال بغضی می‌گشتم که راه گلویش را بسته و منتظر است همه بروند و ساعت‌ها برای پسرش از چشم‌ها خون ببارد. اما رفتارش مثل همیشه بود، با روی خندان. حتی خستگی هم در چهره‌اش نبود. هیچِ هیچ.
چند روز بعد حاجی را بردند برای شناسایی پیکر سجاد. اما بعدش، روز جمعه هم با همان صلابت آن روز اول، آمد نماز جمعه و سخنران پیش از خطبه‌ها بود. پیراهن مشکی پوشیده بود اما باهمان صبر و صلابت. مانده‌ام این صبر از کجا می‌آید؟!"درست می‌گفت؛ حاج نادر ادیبی روز جمعه شده بود همان سردار ادیبی روزهای جنگ یا به قول خودش سرباز وطن و رهبری و مدیر کل این روزهای دفتر حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس البرز. فریاد می‌زد و رجز می‌خواند: " ایران اسلامی انتقام تمام ملت‌های مظلوم جهان را از ظالمان می‌گیرد و می‌بینیم که به رغم تمام گرایش‌های سیاسی متفاوت، ملت ایران در کنار هم در مقابل دشمن ایستاده تا او را شکست بدهد. دشمن انتظار داشت با شرایط سخت اقتصادی مردم دست به شورش بزنند اما این اتفاق نی‌اُفتاد و با شهادت فرماندهان و حملات به مرکز کنترل، فرماندهی نیروهای مسلح تلاش کرد به اهدافش برسد اما نمی دانست ملتی که شهادت دارد، اسارت ندارد."
حاجی بین حرف‌هاو سخنرانی روز جمعه‌اش جواب همه سوال‌هایمان را داد: تمام خانواده های شهدا قلبشان مالامال از عشق به ملت و خانواده است. ما از آرمان‌ها عبور نخواهیم کرد. برای آرمان‌های انقلاب اسلامی از بهترین‌های خود گذشتیم. سعادت ابدی حرکت در مسیر خداست، ن آزادی غربی. بنابراین ایران اسلامی پیروز خواهد شد.
همین چند جمله آخر سردار توی گوشم زنگ می‌زند؛ هزاران حرف دارد و خودش مکتبی است؛ عشق به ملت و خانواده، ایثار و گذشت از عزیزترین‌ها برای ارزش‌ها، آرمان‌خواهی، وفاداری به نظام و انقلاب، عزت و آزادگی، صبر و ولایت‌پذیری، باور و ایمانی که صبر و استقامت می‌آورد و هزاران نکته دیگر.پیوند خونین با انقلاب
بازهم هیچکس از طنین صدایش نفهمید سردار نادر ادیبی پدرسرو رعنا و جوان شهیدی است که چند روز بیشتر از شهادتش نگذشته و هنوز به آغوش خاک سپرده نشده. تا اینکه مجری آمد و تسلیت گفت و او هم صبر و استقامت این پدر شهید را تحسین کرد.
همه این ها را که با خودم مرور می‌کنم، می گویم؛ برای تنها بازمانده گردان کمیل و حنظله، برای همرزم و رفیق ستاره‌های فکه، برای سربازی که هر لحظه عمرش، آماده است تا برای وطن سر بدهد، برای روایتگر داستان حماسه‌ سروهای رشید وطن، شهادت پسر، داغی است که شاید هزاران بار در ۸ سال دفاع مقدس تجربه‌اش کرده، بارها و بارها پرپر شدن لاله‌ها و به خون غلطیدن جگرگوشه‌های این وطن را به چشم دیده و به جای پدها و برادرهایشان خون گریسته، حالا باز هم اوست که در امتحانی سخت، چون کوهی از صبر باید با صلابت پابرجا بماند.
شاید حالا معنی سخنان حکیمانه رهبر انقلاب در مورد خانواده‌های شهدا را بهتر بفهمم؛
- "خانواده هاي شهدا به ملت ايران آبرو و حيثيت دادند....امروز شما خانواده شهدا با دل سرشار از ايمان و خوشنودي از شهادت فرزندانتان ثابت كرده ايد كه درجامعه ما شهادت، خسارت نيست … شما خانواده‌های شهدا پيوند خونين با اسلام، با قرآن، با انقلاب بين شما بوجود آمده است."
#جنگ

منبع فارس

ارسال نظر

نام:*
ایمیل:*
متن نظر:
کد امنیتی: *
عکس خوانده نمی شود