19 اسفند 1403
شماره خبر: 321490

ستاره‌ای که خاموش شد...**

سپیدار‌آنلاین: گروه یادداشت



روزی همه چشم‌ها به آسمان دوخته بود؛ چشم‌هایی که امید داشتند شعله‌ی کوچکی را روشن ببینند.
دخترکی که هنوز بوی شکوفه‌های بهار را با موهایش حمل می‌کرد، ناگهان در تاریکی گم شد. همه فریاد زدند، دست به دست دادند، استوری ساختند و نقشه‌ی جغرافیای شهر را از نامش پر کردند. جهان، برای لحظه‌ای، به رنگ دلنگرانیِ مادری بود که نفسش در گروِ یافتن چهره‌ی گمشده‌اش می‌لرزید. اما زمین، این بار هم بی‌رحمی کرد. جایی در سکوتِ شب، جسدی کوچک روی خاک افتاد؛ جسدی که هنوز جای خنده‌های کودکانه‌اش روی گونه‌هایش باقی بود. چه زود شکوفه‌ی نارس زندگی‌اش را چیدند... چه زود آوازِ بی‌گناهش در گلو خفه شد. حالا شهر پر است از عکس‌های سیاه‌وسفیدش روی دیوارها، پر است از سوالی که جوابی ندارد: «چرا؟»
خدایا، این دنیا را چه شده است؟
کودکی که باید دستانش پر از اسباب‌بازی باشد، امروز گورستانی از سکوت را به دوش می‌کشد. مادری که باید نوازشگر خوابِ فرزندش باشد، حالا خاک سرد قبر را با اشک‌هایش گرم می‌کند. و ما... ما که فکر می‌کردیم «اشتراک گذاشتن» کافی است، امروز با خجالت به آینه نگاه می‌کنیم؛ انگار تمام «لایک»ها و «استوری»ها را باد برد و تنها جنازه‌ی بی‌جانِ امیدمان باقی ماند.
ستاره‌ای دیگر از آسمانِ زمین افتاد.
اما شاید هنوز دیر نشده باشد: شاید صدایش، حالا در باد می‌پیچد و به گوش هر پدر و مادری می‌رسد که فرزندشان را محکمتر در آغوش بگیرند. شاید قصه‌ی او تلنگری باشد برای دنیایی که فراموش کرده مهربانی را.
«روح کوچکِ بی‌گناه، پروازت بلند...
و شرمساریم که نتوانستیم آسمانت باشیم.»
✍️ یادداشتی به قلم آرمان زاهدی

ارسال نظر

نام:*
ایمیل:*
متن نظر:
کد امنیتی: *
عکس خوانده نمی شود