چگونه رویدادهای فرهنگی را به کانونی برای «تجربهسازی» تبدیل کنیم؟
سپیدارآنلاین: گروه گفتگو
سحر پهلواننشان گفت: برگزاری نشستهای تخصصی پیش از رویدادها با نمایندگانی از خود گروه کودک و نوجوان، میتواند در برپایی هرچه بهتر این رویدادها، اعم از انتخاب مکان برگزاری، شکل و شمایل غرفهها و محتوای ارائهشده، نقش کلیدی ایفا کند.
به گزارش ستاد خبری سیوسومین دوره هفته کتاب جمهوری اسلامی ایران، در مسیر ترویج کتابخوانی و بررسی جایگاه کتاب در زندگی کودکان و نوجوانان، پس از پرداختن به معیارهای انتخاب کتاب، نقش آن به عنوان پناهگاه امن، تقویت تفکر انتقادی و هشدار درباره محتوای غیرایمن، اکنون این پرسش برایمان مطرح میشود که نهادهای فرهنگی و خانوادهها چگونه میتوانند «فضایی زنده» بیافرینند تا کتاب در کانون تعاملات اجتماعی و هویتسازی نسل جدید قرار گیرد؟
در پنجمین و آخرین گفتوگوی این پرونده، پای صحبتهای سحر پهلواننشان، روانشناس تربیتی و رواندرمانگر کودک و نوجوان نشستیم. او با ترکیب نگاه روانشناختی و درکش از فضای رسانه از «رویدادهای کتابی» به عنوان صحنهای برای «تجربهسازی» سخن میگوید. پرسش کلیدی ما از او به عنوان یک روانشناس و کارشناس رسانه اینجاست: چگونه میتوان کتاب را از یک کالای فرهنگیِ منفعل به یک ابزار ارتباطیِ فعال تبدیل کرد که هم پاسخگوی نیازهای هیجانی نوجوان باشد و هم سنگ بنای هویت جمعی او را استوار کند.
هر سال جشنوارهها و رویدادهای متعددی برای کتاب در کشور برگزار میشود. از دید شما به عنوان یک روانشناس و کارشناس رسانه، کودکان، نوجوانان و خانوادهها در این رویدادها چه نقشی باید ایفا کنند؟
در سالهای اخیر شاهد حضور ناشرانی در حوزه کودک و نوجوان بودهایم که بسیار هدفمند و تخصصی عمل کردهاند. از انتخاب رنگ و طراحی غرفههایی متناسب با فضای کودک و نوجوان در نمایشگاههای کتاب گرفته تا ارائه محتواهای ویژه و برگزاری نشستهایی برای گفتوگوی مستقیم با خود نوجوانان.دیدهام که در این رویدادها از خود نوجوانان در فضای غرفهها برای معرفی کتابهایی که خواندهاند و به اشتراک گذاشتن تجربههایشان دعوت کرده بودند. تداوم این روند و بهرهگیری از نظرات تخصصی در قالب جلسات پرسش و پاسخ با خود نوجوانان، به شکلی که یک کتاب به طور مشترک در همان جلسه خوانده و از دیدگاههای تخصصی آنان استفاده شود، میتواند بسیار راهگشا باشد.این کار به ما کمک میکند تا با ذهنیت و ادبیات آنان بیشتر آشنا شویم و نقاط قوت و ضعف را از نگاه خودشان بررسی کنیم.
علاوه بر این اغلب میبینیم که نوجوانان با گروه دوستانشان به نمایشگاههای کتاب یا رویدادهای مرتبط مراجعه میکنند، اما کودکان کمسنتر طبیعتاً باید همراه والدین بیایند. به نظر من تلاش برای برنامهسازی و فرهنگسازی حول این محور که کتابخوانی به بخشی از عادتهای روزمره تبدیل شود و به عنوان یک پروژه مشترک بین فردی میان خواهر و برادرها، بین فرزند و مادر، بین فرزند و پدر و در نهایت در میان تمام اعضای خانواده، قرار گیرد، میتواند بسیار اثربخش باشد.برگزاری نشستهای تخصصی پیش از رویدادها با نمایندگانی از خود گروه کودک و نوجوان، میتواند در برپایی هرچه بهتر این رویدادها، اعم از انتخاب مکان برگزاری، شکل و شمایل غرفهها و محتوای ارائهشده، نقش کلیدی ایفا کند. همچنین برگزاری جلسات پس از رویداد در قالب کتابخوانیهای گروهی و جلسات نقد و بررسی نیز به نظر من میتواند بسیار کمککننده باشد و این چرخه را تکمیل کند.
یکی از دغدغههای افرادی که با کودکان و نوجوانان سر و کار دارند این است که بچههای امروز بیشتر از گذشته درگیر فضای مجازی هستند و کمتر به سراغ مطالعه یا یادگیری مهارتهای واقعی میروند. حتی برخی از آنها بلاگری را شغل ایدهآل میدانند و به فکر قدم برداشتن و ساختن آینده شغلی بر اساس استعدادهای خود نیستند. به نظر شما میتوانیم از طریق رسانه کتاب این نگرش را تغییر دهیم؟ مطالعه چه موضوعاتی میتواند در این مسیر کمککننده باشد؟
شاید یکی از مسیرهایی که بتواند به بچهها کمک کند، کتاب باشد. اما سؤال اصلی این است: چه کتابهایی؟ با چه موضوعاتی و در چه شکل و فرمتی؟
تغییرات سریع زمانی و بیننسلی که در نظریههایی مانند نظریه برونفن برنر هم به آن اشاره شده، اهمیت عامل «زمان» و «جذابیتهای بصری» را بیش از پیش نشان میدهد. معمولاً نوجوانانی که سبک یادگیریشان تا حد زیادی دیداری است یا ممکن است با چالشهایی در زمینه تمرکز روبرو باشند، به جذابیتهای بصری اهمیت زیادی میدهند. همین مسئله باعث شده که اگر هم تمایلی به خواندن داشته باشند، کتابهای کمحجم یا کتابهای الکترونیکی را بر کتابهای فیزیکی اولویت دهند؛ یا حتی تغییر در قالب ارائه به یکی از دغدغههای نوجوانان تبدیل شده است. به عنوان مثال ارائه کتاب به شکل پادکست که همیشه و همهجا قابل همراهی و استفاده باشد
تأکید آنان بر سرعت عمل و یافتن مسیرهای میانبر برای رسیدن به هدف، در کنار الگوهای نامناسبی که گاه در معرض دیدشان قرار میگیرد، این ذهنیت را ایجاد کرده که «محور اصلی زندگی امروز، پول است» و «من باید ببینم از کدام مسیر میتوانم سریعتر به پول برسم؟ شاید بلاگری، شاید راههای دیگر...»
حالا وقتی نوجوان الگوی بلاگر خود را بررسی میکند، میپرسد: «آیا او تحصیلات دارد؟ نه. آیا زحمت خاصی کشیده؟ نه. پس چرا من باید مسیر دیگری بروم؟» در دوره نوجوانی، به دلیل تحولات شناختی، هورمونی و بلوغ، «فوریتطلبی» به اوج خود میرسد. تصمیمهای تکانشی و احساسی بیشتر میشود و توجه به «اکنون» و «اینجا» بسیار پررنگتر از برنامهریزی بلندمدت است. نوجوان از دیده شدن، گرفتن لایک و افزایش فالوئر در پلتفرمهایی که با کمترین تلاش و جابجایی، وعده درآمدهای کلان میدهند، لذت میبرد.در چنین شرایطی، آیا خود را ملزم میکند که کتابی پرحجم را بخواند که شاید جذابیت بصری چندانی ندارد و حتی مطمئن نیست که آموزههایش چه زمانی و کجا به کارش خواهد آمد؟ در مقابل، انتقال تجربه مستقیم آن بلاگر به او که موفقیت را «عینی» و بیزحمت نشان میدهد، برایش بسیار جذابتر است.
اگر بتوانیم کتابهایی را معرفی کنیم که به مسائل ملموس و روزمره زندگی با نگاهی کاربردی و نزدیک به تجربه زیسته میپردازند و این کتابها را در قالبهای متنوعی چون صوتی، تعاملی یا تصویری عرضه کنیم، آنگاه زمینهای برای تأثیرگذاری واقعی فراهم میشود. بهویژه اگر در کنار این تلاش چهرههایی را معرفی کنیم که هم از مسیر دانش و تحصیل گذشتهاند و هم در عرصههایی چون صنعت، تجارت یا فناوری به دستاوردهای چشمگیر رسیدهاند، میتوانیم پلی بسازیم میان آموختن و زیستن.شاید بهتر باشد مجموعههایی گردآوری کنیم که در آنها، خود بلاگرهای موفق و نه صرفاً زودگذر، از دشواریها، مشقتها و پیامدهای واقعی کارشان صحبت کنند و توصیههای آگاهانهای ارائه دهند. هدف نباید صرفاً گفتن این باشد که «بلاگری بد است». بلکه، باید بلاگری را جهتدهی کرد.
من میتوانم یک الگوی موفق بلاگری داشته باشم که با تلاش شخصی، پشتکار و خلاقیت و نه با پول یا روابط به این جایگاه رسیده است. اما وقتی به این جایگاه رسید، این شغل چه خطرات و پیامدهایی دارد؟ آیا من از این پیامدها آگاهم؟ آیا ویژگیهای این شغل با شخصیت من سازگار است؟ اگر فردا مورد انتقاد شدید قرار گرفتم، آیا تابآوری لازم برای پذیرش آن را دارم؟
وقتی این مفاهیم را صرفاً به صورت شفاهی به نوجوانان منتقل میکنیم، ممکن است به دلیل ویژگیهای حافظه در این دوره، چندان در ذهنشان نماند. بنابراین، شاید بهتر باشد از کتابهای صوتی، پادکستها یا کتابهایی با ادبیاتی بسیار ملموس و کاربردی که مستقیماً با دنیای آنان ارتباط برقرار کند، استفاده کنیم. حتی گردآوری و انتشار خاطرات و تجربیات نوشتهشده توسط خود آن بلاگرهای موفق میتواند گامی موثر باشد.خواندن زندگینامهها یا مطالعه درباره افراد مشهور که امروزه تعداد زیادی از این کتابها در بازار کتاب کودک و نوجوان وجود دارد، ممکن است این ذهنیت را برای کودکان ایجاد کند که «هر کس تلاش کند حتماً موفق میشود»؛ اما واقعیت این است که شکست نیز بخشی از زندگی و مسیر موفقیت است. کودکان باید چگونه و از چه راهی مفهوم شکست را یاد بگیرند؟
در مورد نقش زندگینامهها در زندگی کودکان و نوجوانان، باید بگویم که این موضوع یک «شمشیر دو لبه» است.از یک سو، بخش مهمی از یادگیری در فرآیند رشد کودک از طریق «انتقال تجربه» اتفاق میافتد. این انتقال میتواند به صورت روایت شفاهی یا روایت مکتوب که عموماً زندگینامهها هستند، صورت گیرد. در سنین ۵ تا ۷ سالگی، بچهها معمولاً «قهرمانسازی» میکنند و این میتواند اثرات مثبتی داشته باشد؛ آنان میتوانند ویژگیهای روانشناختی مثبتی مانند تابآوری، صبر، تحمل شکست یا فضایل اخلاقی را از این شخصیتها الگو بگیرند.
اما از سوی دیگر، به دلیل ویژگیهای شناختی غالب در این دوره، ممکن است کودکان نتوانند به خوبی مرز بین «خیال» و «واقعیت» را تشخیص دهند و جنبههای اغراقآمیز داستان را بپذیرند یا نتوانند آن را به تمام ابعاد پیچیده زندگی تعمیم دهند.بخشی از هویت ما در جریان زندگی، از طریق پدیدهای به نام «ادراک آیینهای» شکل میگیرد؛ یعنی ما خود را در آیینه «دیگری» میبینیم تا هویتمان را کاملتر کنیم. این «دیگری» میتواند یک قهرمان، معلم، دوست یا خانواده باشد. در اینجا باید بسیار هوشمندانه عمل کنیم: آیا شخصیتی که به عنوان ابرقهرمان و الگو معرفی میشود، با توجه به شرایط زمانی، مکانی و فرهنگی امروز، اصلاً قابلیت باور و پذیرش دارد؟
نظریهپردازانی مانند «برونفن برنر» بر اهمیت «بعد زمانی» تأکید میکنند. اگر قرار است یادگیری و تحول مثبتی از طریق مشاهده یک الگو برای من اتفاق بیفتد، باید عوامل زمانی، مکانی، تغییرات تکنولوژیکی، اقتصادی، فرهنگی و حتی تحولات در سیاستگذاریها را به دقت لحاظ کنم.باید بتوانم موقعیت را شبیهسازی کنم و ببینم که کدام یک از ویژگیهای آن الگو در شرایط فعلی قابل تطبیق است؟ آیا نیاز به تغییر، تعدیل یا بازتعریف وجود دارد؟ اینجاست که «واقعبینی» شکل میگیرد.حتی برخی از ضربالمثلها و باورهای غلط رایج در ادبیات ما، مانند «گر صبر کنی ز غوره حلوا سازی»، گاه بدون در نظر گرفتن تمامی متغیرها مطرح میشوند. در بسیاری از وقایع زندگی، شاید تنها ۵۰ درصد عوامل تحت کنترل مستقیم ما باشند و ۵۰ درصد دیگر به عواملی وابسته باشد که خارج از حیطه اختیار ماست.بنابراین، آشنایی با زندگینامهها به خودی خود مفید است، زیرا یکی از روشهای ارزشمند انتقال تجربه است و تجربه چیزی است که میتواند از تکرار خطاها جلوگیری کند و مسیرهای مثبت را به ما نشان دهد. اما این انتقال باید با «واقعبینی» همراه باشد.کودکان باید با این مفهوم عمیق آشنا شوند که شکست، رنج و غم در کنار شادی و موفقیت اجزای طبیعی و گذرای زندگی هستند، همانطور که روز و شب در پی یکدیگر میآیند.
اما پرسش اساسی این است: وقتی با شکست مواجه میشویم، «سبک اسنادی» ما چگونه است؟ آیا شکست را به عوامل درونی و ثابت (مثلاً «من بیاستعدادم») نسبت میدهیم، یا به عوامل بیرونی و موقت؟ آیا آن را قابل کنترل میدانیم یا غیرقابل کنترل؟ پاسخ به این پرسشها بسیار مهم است. ما نباید صورت مسئله را پاک کنیم. خواندن این زندگینامهها و انتقال تجربهها میتواند بسیار مؤثر باشد، اما شرط آن، توجه به «بافت زمانی و مکانی» هر روایت است.تقریباً اکثر کودکان امروز تصاویر کودکان غزه را در رسانهها مشاهده میکنند و یا در معرض شنیدن اخبار مربوط به آن قرار میگیرند. به نظر شما ممکن است کتابها به عنوان یک رسانه بتوانند به آنها یاد دهند که نسبت به همنسلان خود در سراسر دنیا بیتفاوت نباشند و مفاهیمی مانند ظالم و مظلوم، مسئولیت اجتماعی و همدلی را در سطح درک خود بفهمند؟ یا حتماً باید از طریق گفتوگو این مفاهیم را یاد بگیرند؟
پاسخ قطعاً مثبت است. کتاب میتواند نقش بسیار مؤثری در آموزش این مفاهیم داشته باشد. مطابق با نظریههای شناختی مانند نظریه ژان پیاژه، با توجه به عینی بودن تفکر کودکان در دورههای سنی پایینتر و همزمان با رشد تدریجی توانایی استدلال و استنباط، کودکان آمادگی بیشتری برای درک مفاهیم انتزاعیتری مانند فضیلتها و رذالتهای اخلاقی و مسئولیتپذیری پیدا میکنند. در این مسیر، همراه کردن «دیدن» (از طریق رسانه) با «خواندن و تفکر» (از طریق کتاب) میتواند بسیار قدرتمند و اثرگذار عمل کند.یکی از کارآمدترین روشهای انتقال این مفاهیم، استفاده از همین فضاهای رسانهای در قالبهای مختلف و همچنین بهرهگیری از هنر «روایتگری» است
.یکی از مفاهیمی که در دوره نوجوانی و عمدتاً تحت تأثیر گروه همسالان شکل میگیرد و تقویت میشود، همدلی است. نیاز به «پذیرش در گروه» و «اهمیت یافتن دیگری» به گونهای که نوجوان خود را در آیینه او ببیند، باعث میشود اهمیت گروه دوستان در اشکال و محیطهای مختلف برجسته شود: «اگر من به جای او بودم، چه میکردم؟»
بنابراین کتاب قطعاً میتواند تأثیر خود را بگذارد، اما این تأثیر نیاز به «جهتدهی» دارد. یعنی نباید صرفاً به این بسنده کرد که «این کودکان قربانی هستند». بلکه باید به لایههای عمیقتر، مانند مفهوم مقاومت پرداخت:
مقاومت در کجا ضروری است؟
کجا باید تا پای جان برای اصول و آرمانهای انسانی ایستادگی کرد؟
و کجا باید با هوشمندی، شرایط را به نفع تغییر مثبت دگرگون ساخت؟
اساساً «ظلم» چیست؟ آیا ظلم فقط به همان شکل قلدری در مدرسه که برای کودک ملموس است، تعریف میشود؟ این درک ملموس، پایه خوبی برای درک مفاهیم بزرگتر است: «فلانی مرا میزند، وسایلم را برمیدارد، با حرفهایش مرا میآزارد.»حالا میتوان همین فضا را در مقیاسی بزرگتر و در سطح بینالملل برای کودک یا نوجوان شبیهسازی کرد: «قلدری میتواند ابعاد جهانی هم داشته باشد.»
سپس از او میپرسیم: «تو در برابر دوست قلدرت در مدرسه چه میکنی؟ آیا سکوت تو باعث تداوم این وضعیت و آسیب دیدن دیگران نمیشود؟». این همان «گفتن» و «اقدام» است که وقتی در مقیاس جهانی اتفاق میافتد، به آن «خرد جمعی» و «مسئولیت جمعی» میگوییم.
نوجوانان برخلاف کودکان کوچکتر که خودمحورتر هستند، علاقه زیادی به پذیرش مسئولیتهای اجتماعی و ایفای نقش دارند. این کار به آنان کمک میکند تا استقلال و اراده خود را تقویت کنند. آنان به طور طبیعی تمایل دارند در جهت «خیر جمعی» گام بردارند، زیرا این کار:
محبوبیت آنان را در گروه افزایش میدهد؛ به شکلگیری هویت اجتماعیشان کمک میکند و بخشی از هویت ملی و فرهنگی آنان را کامل میکند.
این دوره، بهترین فرصت برای آموزش مفاهیمی مانند همدلی، تابآوری، مسئولیتپذیری، تعامل و کار گروهی از طریق ابزارهایی مانند کتاب است و میتوان این آموزشها را به خوبی جهتدهی کرد.
در روانشناسی کودک و نوجوان، «هویت ملی» و مفهوم «وطن» چه جایگاهی دارد؟ پس از جنگ اخیر، توجه به هویت ایرانی و حس تعلق به وطن برای خانوادهها پررنگتر شده است. به نظر شما، کتابها به عنوان یک رسانه فرهنگی چگونه میتوانند به شکل سالم و مؤثر این هویت و حس وطندوستی را در کودکان و نوجوانان تقویت کنند؟
دوره کودکی و نوجوانی بازه وسیعی را در بر میگیرد که خود به مراحل رشدی متفاوتی تقسیم میشود. مسلماً در هر یک از این مراحل، سطح درک شناختی و توانایی استدلال کودکان کاملاً متفاوت است.
طبیعتاً در سالهای اولیه زندگی، درکی انتزاعی از مفهوم «وطن» وجود ندارد. اما به تدریج، با بزرگتر شدن، شرکت در رقابتها، دیدن تصاویر مختلف در رسانهها، ورود به مدرسه و یادگیری ارتباطات اجتماعی، کودکان درمییابند که آن «هویت فردی» اولیه، ابعاد تازهای پیدا میکند؛ بعدی به نام «هویت جمعی». بخشی از این هویت جمعی، از طریق ارتباط با دیگرانی شکل میگیرد که با ما همزبان، همپوشش و همفرهنگ هستند. اینجاست که میگوییم «هویت ملی» و «هویت فرهنگی» در حال شکلگیری است.
نشانههای این هویت که ما را از دیگران متمایز میکند مانند پرچم، زبان و آیینها، به تدریج برای کودک معنادار میشوند. ما بسیاری از این موهبتها را داریم و به آنها عادت کردهایم، بنابراین شاید کمتر به ارزش واقعی آنها فکر کنیم درست مانند بسیاری از کارهای روزمره که بدون تفکر انجام میدهیم. ما هر روز در وطن زندگی میکنیم و از امنیت، آرامش و سلامتی نسبی برخورداریم؛ نعمتهایی که آنقدر برایمان بدیهی شدهاند که فقدان آنها را تصور نمیکنیم؛ تا زمانی که یک اتفاق غیرمنتظره مانند یک بحران ملی، یک جنگ یا یک فقدان بزرگ، این آرامش را بر هم بزند. در آن لحظه است که ما به طور ناگهانی درمییابیم آن نعمتهای بدیهی شده چه ارزش بیهمتایی داشتهاند. دقیقاً پس از جنگ اخیر، بسیاری از مردم حتی نوجوانان و جوانان این احساس را تجربه کردند. ما نعمت «صلح» و «امنیت» را داشتیم، بیآنکه هر روز به شکنندگی آن فکر کنیم. پس از آن واقعه «همبستگی» ملی را به وضوح دیدیم؛ فهمیدیم که چه تعداد از هموطنان عشق عمیقی به این سرزمین در دل دارند و تازه دریافتند در چه شرایط ارزشمندی زندگی میکردهاند که شاید پیش از این، قدرش را به خوبی نمیدانستند.
جالب اینجاست که این میان، ما حتی از نسل نوجوان امروز، «شجاعت» و «باور به خود» بیشتری را شاهد بودیم. به نظر میرسد این نسل، از «خود-دوستداری» و «خود-باوری» پایهای قویتری برخوردار است که میتواند به عشق به وطن تسری یابد.
بنابراین، کتابهایی که در این فضا تولید میشوند، میتوانند بر تقویت پیوند بین «هویت فردی» و «هویت جمعی» تمرکز کنند. آنها میتوانند به کودکان و نوجوانان کمک کنند تا «من واقعی» و «من ایدهآل» خود را در بستر ملی بشناسند و آرزوهای دستیافتنی را از آرزوهای غیرواقعی تمیز دهند.
این آموزش نباید به گونهای باشد که به آنان القا کند «هر تلاشی در هر شرایطی حتماً به موفقیت میانجامد» یا «اگر جایی شرایط سخت بود، فقط باید فرار کرد». بلکه، همانطور که «پیاژه» هوش را «توانایی سازگاری با شرایط» تعریف میکند، کتابها میتوانند این توانایی سازگاری هوشمندانه و فعال و نه انفعال را تقویت کنند. این عشق به وطن، در دل نسل جدید وجود دارد، حتی اگر گاه در قالب شرکت در مراسم خاصی بروز نکند. وظیفه ما این است که با کمک کتاب و دیگر رسانهها، این حس را پرورش دهیم و آن را به سنگ بنای هویت جمعی سالم و پویای آنان تبدیل کنیم.
آیا در این روند نیاز به تدوین و ارائه محتواهایی در زمینه سواد هویتی حس میشود؟ این سواد هویتی چه نسبتی با سواد رسانهای پیدا میکند؟
همانطور که در حوزه سلامت از «سواد سلامت» صحبت میکنیم، در حوزه رسانه نیز باید «سواد رسانه» را به کودکانمان بیاموزیم. این سواد به آنان در انتخاب کتاب حتی در انتخاب موضوعاتی مانند زندگینامه ابرقهرمانها یا تجربیات افراد کمک میکند تا گزینههای مناسبتری را در چارچوب هویت و فرهنگ خود انتخاب کنند.
به موازات آن باید «سواد هویتی» کودکانمان را نیز غنی سازیم. باید به آنها بیاموزیم که اگر ما ایرانی هستیم، در هر کجا که از ما سخن گفته میشود با تمام نقاط قوت و ضعفمان من به عنوان یک نوجوان ایرانی چگونه میتوانم این نقاط قوت را از فضایل اخلاقی گرفته تا دستاوردهای علمی و فرهنگی به جهانیان معرفی کنم؟
شاهد هستید که نوجوانان نسل امروز با چه ظرافتی هنرهای اصیل ایرانی را با المانهای مدرن تلفیق میکنند. این همان چیزی است که در نظریه برونفن برنر بر آن تأکید میشود: من آنچه را که از گذشتگانم به ارث بردهام (میراث فرهنگی)، با آنچه در بستر زمان و شرایط ویژهای که در آن قرار دارم تجربه میکنم (واقعیتهای مدرن)، پیوند میزنم تا آیندهای ماندگارتر بسازم. این مهم بدون بهرهگیری از روحیه «تجربهگرایی»، «جوانگرایی» و احترام به «نوآوری» نسل جدید، دانش بهروز و ابزارهای متنوعی که در اختیار دارند، امکانپذیر نیست. ما باید از این ظرفیت عظیم نهایت استفاده را بکنیم.
حدود چهار پنج سال پیش، پایاننامه دکتری من با موضوع «تحول مثبت نوجوانی» و با مشارکت بیش از ۶۰۰۰ نوجوان، خانواده، معلم و روانشناس انجام شد. ما در این پژوهش، مؤلفههای تحول مثبت نوجوانی را که مهمترین آنها «هویت»، «سواد رسانهای»، «سواد سلامت»، «ارتباط مثبت»، «خیر جمعی» و «شایستگیهای هیجانی-اجتماعی» بود، شناسایی و بر اساس آن، «مدل تحول مثبت ایرانی» را طراحی کردیم. کتابی نیز بر مبنای این پژوهش منتشر شده که به مقایسه نگرشهای نوجوانان ایرانی در این مؤلفهها و در بستر فرهنگ بومی با نوجوانان سایر کشورها میپردازد.
سزاوار است که این مفاهیم و یافتهها، بیش از پیش از طریق کتاب، رسانه، نشستهای تخصصی و پادکستها در اختیار خود نوجوانان و خانوادههایشان قرار گیرد. باشد که همه ما، در کنار یکدیگر، در میهن سبز و آبادمان، شاهد جامعهای باشیم که هر یک از اعضای آن، از «حال خوب» و «سلامت کامل روانی و جسمی» برخوردارند و همگی در حفظ، تحکیم و ارتقای وحدت ملی و سرمایههای اجتماعی این مرز و بوم سهیم هستند.