23 آذر 1394
شماره خبر: 154517

زندگی نامه شهید علی والی نژاد اعزامی از کرج به جنگ تحمیلی

سپیدار‌آنلاین: گروه یادداشت

 زندگی نامه شهید علی والی نژاد اعزامی از کرج به جنگ تحمیلی


شهید علی والی نژاد درتاریخ یکم فروردین سال 1339 درشهركرج دیده به جهان گشود و پس ازسپری نمودن دوران كودكی وارد مرحله تحصیل شد ودوران ابتدائی رادر شهر كرج آغاز نمود و تا كلاس سوم دركرج تحصیل کرد و بعداز آن به شهرستان شهرضای اصفهان مهاجرت کردند و دوران ابتدائی را در آنجا به اتمام رساند...
زندگی نامه این شهید گرانقدر به شرح ذیل است: شهید علی والی نژاد درتاریخ یکم فروردین سال 1339 درشهركرج دیده به جهان گشود و پس ازسپری نمودن دوران كودكی وارد مرحله تحصیل شد ودوران ابتدائی رادر شهر كرج آغاز نمود و تا كلاس سوم دركرج تحصیل کرد و بعداز آن به شهرستان شهرضای اصفهان مهاجرت کردند و دوران ابتدائی را در آنجا به اتمام رساند. دوره راهنمائی را در شهر تهران و دوره دبیرستان را تا دیپلم دركرج در رشته ریاضی تحصیل نمود و موفق به اخذ دیپلم شد ودركناردرس نیز به كار وفعالیت‌‌ می‌پرداخت بعد از پیروزی انقلاب وورود امام به كشورعزیزمان به خدمت مقدس سربازی رفت ودر شهر شیراز دوره خدمت را شروع کرد. با شروع جنگ تحمیلی به صورت داوطلب به جبهه های جنوب اعزام شد و سرانجام پس از 6 ماه درمنطقه شادگان درحین پاكسازی منطقه در تاریخ ششم بهمن 59 به درجه رفیع شهادت نائل گردید.
خاطراتی از شهید
یك شب جمعه نرفته بودم سرخاكش كه شبش خواب دیدم كه دارم‌‌ می‌روم امامزاده از دور دیدم سه تاخانم باچادر مشكی نشستند دور قبرش هركدام یك طرف كه صورت آنها هم پیدا نبود همینطور كه رفتم خانمها به من گفتند خانم بنشین این طرف جای شما اینجاست من نشستم گفتم الهی قربان پسرم بروم من‌‌ می‌دانم كه اگر من نیایم سـرخاكت تو خیلی مادر داری كه بیایند سرخاكت. من همین جوری نشسته بودم داشتم با خانمها صحبت‌‌ می‌كردم اما صورت انها را‌‌ نمی‌دیدم كه یك دفعه از خواب بیدار شدم یك سال هم سالگرد نگرفته بودم بخاطر اینكه جایمان خیلی تنگ بود كه شبش خواب دیدم كه یك جای خیلی بزرگ و سرسبز كه گلدانهای قرمز رابه ردیف گذاشته بودم كه یك خانمی برگشت و به من گفت كه اینجا یك خانه است اگر خوشت بیاید اینجا رابه شما‌‌ می‌دهیم. رفتم دیدم اینقدر بزرگ و قشنگ بود كه 100 تاگلدان همه قرمز رنگ در آنجا چیده بودند كه گفتم خوب شد دیگر‌‌ می‌توانم در این خانه برای علی سالگرد بگیرم. یك شب دیگر خواب دیدم كه جلوی در یك باغ بزرگ ایستاده با لباس سربازی و اسلحه بدست من كه به او رسیدم گفتم الهی قربان تو پسرم گفت مادر‌‌ می‌دانی اینجا كجاست كه من ایستادم اینجا كسی حق ندارد داخل بیاید.

ارسال نظر

نام:*
ایمیل:*
متن نظر:
کد امنیتی: *
عکس خوانده نمی شود