26 فروردین 1395
شماره خبر: 161189

زندگی نامه شهید اصغر دهقان نیری اعزامی از کرج به جنگ تحمیلی

سپیدار‌آنلاین: گروه یادداشت

زندگی نامه شهید اصغر دهقان نیری اعزامی از کرج به جنگ تحمیلی


شهید اصغر دهقان نیری در سال 1336 در یكی از روستاهای شهرستان یزد به نام نیر دیده به جهان گشود سالهای طفولیت خود را در آغوش گرم خانواده ای مستضعف و كشاورز پشت سر گذاشت...
زندگی نامه این شهید بزرگوار به شرح ذیل است: شهید اصغر دهقان نیری در سال 1336 در یكی از روستاهای شهرستان یزد به نام نیر دیده به جهان گشود سالهای طفولیت خود را در آغوش گرم خانواده ای مستضعف و كشاورز پشت سر گذاشت. وی پس از گذراندن دوران دبیرستان خود در رشته شیمی دانشگاه صنعتی اصفهان ادامه تحصیل داد وی ضمن تحصیل به فعالیتهای سیاسی اجتماعی فرهنگی پرداخت تا اینكه توسط سر سپردگان شاه مورد تهدید و آزار قرار گرفت. او با حضور مستمر در راهپیمائیها و تظاهرات نقش خوب و موثری داشت شهید در مدت تعطیلی دانشگاههای انقلاب فرهنگی در یكی از دبیرستانهای كرج به صورت حق التدریس مشغول به كار شد. از طریق امور تربیتی پس از گذراندن دوره های نظام لازم راهی جبهه ها گشت تا اینكه در عملیات بزرگ و افتخار امیز بیت المقدس برای آزاد سازی خونین شهر شركت و در حین عملیات روح بلندش به سوی معبود شتافت و به فیض شهادت نائل آمد.
خاطراتی از شهید
شهید اصغر 20 ساله بودند اوایل سال 57 بود كه من به ایشان گفتم پسرم هر پدری آرزو برای فرزند جوانش دارد حالا كه دیپلم را گرفته ای بگذار كه تو را داماد كنم با تبسمی رو به من كرد وگفت پدر در این موقعیت زمان دامادی من فرا نرسیده است. خیلی به او اصرار كردم بلاخره رو به من كرد و گفت پدرجان اگر حرفی به شما بزنم نارا حت میشوید گفتم هرچی كه باشد ناراحت نمیشوم گفت پدر من در 24 سالگی ازدنیا می روم. گفتم پسرم امامان نتوانستند تشخیص بدهند كه چه زمانی ازدنیا می روند چطور فرزند یك كارگر میتواند متوجه از دنیا رفتن و زمانش بشود گفت حالا می بینی پدر اگر برایت ثابت نشد این خط و این نشان. 20 روز مانده بود كه به سن 25 سالگی برسند خبر آوردند كه علی اصغر در جبهه زخمی شده است كه من متوجه شدم طبق گفته های قبلی شهید ایشان به شهادت رسیده اند. یاد حرفهایش افتادم و مقایسه كردم با زمان امام حسین (ع) زمانی كه امام علی اصغر به مبارزه می رفتند امام حسین (ع) گفت: اناالله واناالیه راجعون من هم درهمان حال با چشمان گریان همان ایه را تكرار كردم و متوجه به شهادت رسیدن ایشان شدم .

ارسال نظر

نام:*
ایمیل:*
متن نظر:
کد امنیتی: *
عکس خوانده نمی شود