ثبت لحظه مرگ یک تعزیهخوان در ظهر عاشورا
سپیدارآنلاین: گروه گزارش
مرگ حاج اسماعیل اخلاقی (درگذشت عاشورای 1431ق) قصه عجیبی دارد، قصه ای که اهالی شهر «تنکمان» از توابع شهرستان نظرآباد واقع در استان البرز از دیدن و شنیدنش انگشت به دهان ماندند.
تعزیه خوانی به عنوان یکی از سنتهای دیرین مذهبی همواره در ایام محرم میهمان محافل عزای سرور و سالار شهیدات میشود و تعزیه خوانها برای به تصویر کشیدن مظلومیت سرور و سالار شهیدان و هفتاد و دو یار وفادارش از جان و دل مایه میگذارند اما در این دیار تعزیه خوانهایی داشتهایم که حقیقتاً و نه در کلام، از جان مایه گذاشتهاند و بر صحنه تعزیه خوانی دعوت حق را لبیک گفتهاند.؛مرگ حاج اسماعیل اخلاقی (درگذشت عاشورای 1431ق) قصه عجیبی دارد، قصه ای که اهالی شهر «تنکمان» از توابع شهرستان نظرآباد واقع در استان البرز از دیدن و شنیدنش انگشت به دهان ماندند. مرگی که بیشتر به قصه های تاریخی و گاهی هم خاطرات قدیمی ها می ماند. مرگی که دقیقاً ظهر روز عاشورای محرم 1431ق یعنی دقیقاً ششم دی ماه سال 1388 در شهر تنکمان رخ داد. مرگی که به گفته خیلی ها ناگهانی بوده بدون داشتن سابقه بیماری خاصی در حاج اسماعیل، مرگی که سکته و... نبوده، یک مرگ طبیعی، شاید هم یک دعوت... شاهدان نزدیک این اتفاق هم هیأت عزاداران حسینی تنکمان بودند، هیأتی که از سال 1354 تأسیس شد. به گفته علیرضا اخلاقی، تعزیه خوانی در این روستا بالای 150 سال قدمت دارد. آنها که صداشان خوب بوده و استعداد خوبی برای اجرا داشتند می شدند پای ثابت تعزیه خوانی های تنکمان. نمایشی که شهادت خوان اصلی اش، حاج اسماعیل اخلاقی بوده است. حاجی برای پسرش تعریف کرده است، وقتی هفت ساله بوده و در صحرا کار می کرده با استادش حاج رضا قلی آشنا می شود، خیلی اتفاقی. حاج رضا با دیدن علاقه اسماعیل به تعزیه خوانی و شور و هیجانش به این کار، نقش سکینه خوانی را بهش پیشنهاد می کند و اسماعیل هفت ساله که دست از پا نمی شناخته برای اجرای این نقش، با اعتماد به نفس خوبی می رود روی صحنه نمایش. حاج اسماعیل که با علیرضا به گذشته اش برگشته بود، به قول خودش تمام این خاطرات را مثل یک پلک برهم زدن مرور می کند. حاج اسماعیل به علیرضا گفته بود: «انگار همین دیروز بود که حاج رضا قلی اخلاقی آمد و او را برای نقش سکینه انتخاب کرد.» از آن زمان، کار تعزیه خوانی اسماعیل اخلاقی شروع شد، از سکینه خوانی گرفته تا علی اکبر خوانی، ام لیلا خوانی، زینب خوانی، حرخوانی، عباس خوانی و حسین خوانی که درجه استادی اش بود. حاج رضا قلی که کهنسال شد، اسماعیل جایش را پر کرد. حاج اسماعیل حدود 20 سال شهادت خوان تعزیه خوانی های تنکمان بود. اشعار نسخه امام خوانی برای پسرش آشناست. آنها را بارها از زبان پدر شنیده است. در دهه اول محرم تعزیه ها متناسب با روزها و وقایع عاشورا خوانده می شد و این تعزیه خوانی ها تا روز تاسوعا ادامه داشت. روز اول، تعزیه موسی کاظم (ع) می خواندند، روز بعدش امام حسن (ع) را، روز سوم را مسلم بن عقیل، روز چهارم طفلان مسلم می خواندند و روز پنجم حجه الوداع را. بعدش حرخوانی داشتند و حضرت عباس خوانی و بعدش تعزیه علی اکبر را می خوانند. شب عاشورا هیچ کس خواب نداشت و همه بیدار بودند. هیأتی های تنکمان همزمان با دهمین روز محرم، از خانه شهید حاج قربانعلی اخلاقی مراسم روز عاشورا را شروع کردند و کاروان عزاداری تا حسینیه تنکمان هم ادامه داشت. کاروان با شتر و دسته های عزاداری حرکت می کرد. دسته عزاداران جلوتر از همه راه افتاده بودند. پشت آن علم ها، حجله ها و شترها روانه شدند. جلوی دسته، شبیه خوان امام حسین (ع) پیشتاز بود بعدش حضرت عباس، بعدش علی اکبر، بعدش حضرت قاسم بعدش حضرت زینب (س) و پشت آن بقیه کاروانیان. علیرضا اخلاقی که سال 1360 طفلان مسلم را در تعزیه خوانی روستا خوانده بود، اجرای این نمایش سنتی را استعداد درونی بچه ها می داند که 80 درصد ریتم تعزیه خوانی را آنها که این نمایش را دیده اند، بلدند. پسرش می گوید که حاجی حافظه خوبی در حفظ اشعار نسخه ها داشته، طوری که همه نقشش را از بر می خوانده و هیچ وقت برای خواندنش روی صحنه کاغذ دست نمی گرفته است. چهارده سال پیش زن حاجی فوت کرد اما چه زمانی که همسر مرحومش زنده بود و چه بعدش، تمرین های مراسم تعزیه خوانی در خانه اشان اجرا می شد. آن وقتها حاج رضا قلی، شهادت خوان بود اسماعیل اخلاقی هم زینب را می خواند. علیرضا هم طفلان مسلم را اجرا می کرد. تعزیه خوانی بین مردم این روستا که با این آیین انس گرفته بودند به آموزش نیاز نداشت، استعدادها خودجوش پرورش می یافت. قدمت نسخه های تعزیه این مراسم به دوران صفویه برمی گشت. نسخه هایی که حاجی همه را در حافظه اش ثبت کرده بود. در تنکمان سنت تعزیه خوانی سینه به سینه به نسل های بعدی رسیده بود و نسخه های تعزیه خوانی هم به شبیه خوانان بعدی واگذار می شد. لباسی هم که حاج اسماعیل ظهر عاشورا پوشیده بود، بعد از مرگ حاج قلی رضا به او رسیده بود. لباسی که قبل از اجرای نمایش حاجی چند بار آن را وارسی کرد، مبادا که نامرتب باشد. احمد اصل روستا، دوست حاجی از این حالات او کمی نگران شده بود. شب قبلش اسماعیل آمده بود سراغ احمد و تمام حساب هایش را صاف کرده بود. احمد اصل روستا فارغ التحصیل ریاضی بود و توی روستا به بچه ها درس می داد، حاجی همه بدهی هایش را صاف کرد. آنها که حاج اسماعیل را می شناختند، متوجه بی قراری هایش در صبح عاشورا شدند، انگار جور دیگری شده بود. حاجی حالش منقلب بود. از وقتی هم که یکی از همسایه ها خوابش را برای او تعریف کرد، دگرگونی احوالاتش بیشتر شد. به حاجی گفته بود توی خواب اسب سواری را دیدم که در میدان اصلی روستا دو دور زد و بعد وارد حسینیه شد. یکی از دیوارهای حسینیه نبود، جایش دشتی وسیع و بی آب و علف دیده می شد. اسب سوار به سمت صحرا رفت و نقطه شد. حاج اسماعیل! شما هم با لباس تعزیه خوانی سوار اسبی آمدید. نگران پرسیدید: آن اسب سوار را دیدی؟ گفتم: از این طرف رفت اما حاجی فکر نکنم برسی... اما شما گفتی آنقدر که جان دارم باید برم تا برسم. حاج اسماعیل بعد از شنیدن این خواب، خیلی گریه کرد، آنقدر که شانه هایش لرزید. علیرضا اخلاقی می گوید: پدرم بیماری خاصی نداشت، نه کسالتی نه مرضی... خیلی آرام مرد. خمیازه ای کشید و رفت. همه مردم روستا هم برای تشییع جنازه اش آمدند. حاج اسماعیل، پیر روستا بود. تعزیه خوان خوبی که بین همه مردمشان اعتبار داشت اما بعد از مرگش ورق برگشت و روستا غمگین شد. روز تشییع جنازه همه جا شلوغ شده بود. انگار که بر چهره روستای تنکمان غم نشسته باشد، غم رفتن شهادت خوان خوبشان. پسرش به یاد می آورد: حاجی آرزو داشت که رفتنش متفاوت باشد. اهل ادا و اطوار هم نبود که خودش را مذهبی نشان دهد. هیچ وقت برای اجرا، منبر را نمی بوسید، می گفت مردم این را پای ریا می گذارند.شب قبل از روز عاشورا همه در خانه شهید قربانعلی اخلاقی جمع بودند و نسخه ها را دوباره خوانی می کردند. آن شب حاجی قرار نداشت و پلک روی هم نگذاشت. فردایش قبل از اجرای تعزیه خوانی، حاج اسماعیل زودتر از نوبتش رفت روی صحنه. دقیقاً صحنه ای که علی اکبر کفن پوش شده بود.
- امام حسین: ساعتی صبر کن ای مونس جان من زار
- علی اکبر: نیست دیگر به دلم جان پدر صبر و قرار
- امام حسین: بنشین نزد پدر با تو وصیت دارم
- علی اکبر: چه وصیت پدر ای، شوق شهادت دارم
- امام حسین:...
حاج اسماعیل اینجا که می رسد. سکوت می کند. چند قدم عقب می رود. خمیازه ای می کشد. آرام روی زمین می افتد. چشمانش را می بندد. نفس های آخر را می کشد.حاجی با لباس شهادت خوانی ابا عبدالله با گفتن «یا حسین» می خوابد و دیگر بیدار نمی شود. حاج اسماعیل گفته بود: آنقدر که جان دارم باید برم تا برسم.اسماعیل اخلاقی، رفت و همه مردم تنکمان را انگشت به دهان گذاشت.