دانش آموزان اشتهاردی مهمان نشست کتاب خوان شدند
سپیدارآنلاین: گروه فرهنگی
در ایام الله دهه مبارک فجر، دانش آموزان اشتهاردی در نشست کتاب خوان ویژه کودکان و نوجوانان کتابخانه های این شهرستان حضور یافتند و کتاب های خود را معرفی کردند.
نشست کتابخوان کودک و نوجوان شهرستان اشتهارد بمناسبت دهه فجر و برای اشتراک گذاری کتابهای خوانده شده توسط کودکان و نوجوانان به همت زینب بیگم عظیمی و وحیده صدری کتابداران کتابخانه عمومی استاد محمدی اشتهارد برگزار شد ، ده نفر از اعضاء کتابخانه های عمومی در گروه های سنی کودک و نوجوان به معرفی کتابهای خود پرداختند. در این مراسم که استقبال خوبی از آن شده بود ، اولیاء کودکان، مربیان مدارس، کتابداران و دانش آموزان خردسال و نوجوان حضور داشتند. خلاصهای از ده کتاب معرفی شده توسط کودکان و نوجوانان در این نشست به شرح زیر است:
کتاب حضرت مریم، قصه های قرآنی / ارائه توسط زهرا بهرامی (عضو کتابخانه)
مریم یک زن یکتاپرست بود از شهر ناصره جلیلی. در انجیل مقدس عهد جدید و قرآن او مادر عیسی معرفی شده است. به روایت مسلمانان دختر عمران، از نسل هارون و از طایفه لاوی بودولی به روایت مسیحیان وی از لاوی نبود بلکه نسبش به داوود پادشاه میرسید و از طایفه یهودا بود نام مادرش، حنا بود که خالهاش - در روایتهای مسیحی دختر خاله - الیصابات، همسر زکریا بود. مریم در ناصره شهری در جلیل متولّد شد. به روایت قرآن در زمان تولّد مریم، پدرش عمران کشته شده بود. به روایت قرآن، همسر عمران، در هنگام بارداری، آنچه در رحم داشت، برای خدمت در بیت المقدّس نذر کرد. با این که فرزند عمران، دختر بود، او را در خدمتگزاری معبد آزاد گذاشتند. حنا او را مریم به معنی عبادت کننده نام نهاد. شوهرخالهاش زکریا توانست کاهنان را متقاعد کند تا مریم برای خدمتگزاری معبد سلیمان در اورشلیم ساکن شود. به روایت قرآن کاهنان معبد و علمای بنی اسرائیل برای کفالت و سرپرستی مریم با هم نزاع کردند. سرانجام برای قرعه کشی قلم های خود را به آب افکندند، همه قلم ها به زیر آب فرورفت جز قلم زکریا که روی آب ماند. بنا به روایت قرآن، زکریا کفالت مریم را بر عهده گرفت. معروف است که زکریّا اتاقی در بلندترین نقطه معبد برای مریم بنا کرد و هر چند روز با نردبان از آن بالا میرفت و وسایل راحت او را مهیّا میساخت. در قرآن چنین آمدهاست: «هر گاه زکریا در محراب او وارد میشد، در نزد او روزی مییافت. گفت ای مریم این را از کجا آوردهای؟ گفت: این از نزد خداست، خداوند به هر کس که بخواهد بیحساب روزی میبخشد.]زکریّا با شنیدن این کلمات از مریم، در محراب عبادت، به پروردگار دعا میکند تا به او که خودش کهنسال و همسرش نازا بود، فرزندی عطا کند. خداوند او را به یحیی بشارت داد که به تعمید دهنده مشهور است. مریم در بیت المقدّس به روزه و عبادت و نماز میپرداخت. بنا به روایت قرآن روح القدس - که از بنده گان خاص خداوند میباشد - به صورت انسانی بر مریم نازل شد تا به او فرزندی به نام عیسی عنایت کند و مریم بدون این که تا پیش از آن با مردی تماس بگیرد، به عیسی حامله شد.
سفر نامه تاورنیه/ نویسنده ژان باتیست/ ارائه توسط:فاطمه نمکی اشتهاردی (عضو کتابخانه)
تاورنیه در شرح مسافرتهای خود به مشرق زمین چند سفرنامه نوشتهاست. همه این سفرنامهها پر از اطلاعات گرنبهایی است که در کتابهای دیگر مشابه آنها را نمیتوان یافت. تاورنیه به همه امور روزمرهای که در اطراف خود دیده توجه و علاقه نشان داده و به لطف همین اشتغال ذهنی است که ما فی المثل از انواع خوراکها و افشرههای آن عهد، پوشاک مرد و زن، وصف دقیق شهرها و ساختمانها، انواع شغلها و شیوه زندگی صاحبان مشاغل اطلاع حاصل میکنیم. ملاحظات او به واقع گرانبهاستدر مجموع، نظر تاورنیه درباره ایرانیان بسیار مثبت است و معتقد است که ایرانیان از همه ملل آسیا باهوشترین و ازفرنگیها در عقل و کفایت هیچ عقب نمیمانند. در مورد امنیت در ایران میگوید برخلاف عثمانی که در همه جا کاروانها در معرض تجاوز حاکمان و دزدان قرار دارند در ایران میتوان بدون ترس سراسر کشور را پیمود و اگر مال کسی را بدزدند حاکم موظف است که معادل آن مال را به او پس بدهد. به نظر تاورنیه مهمان نوازی ایرانیان درخور ستایشاست. ایرانیان دوستدار نظم و انصاف اند و ذوق بسیار برای آموختن دارند. او معتقد است که (ایران در آسیا به منزلهفرانسه در اروپاست.
کشاورز و خرس قهوه ای/ نوشته محمد رضا سرشار/ ارائه توسط : زینب خلج (عضو کتابخانه)
پیرمردی روستایی تکه زمینی درکنار یک جنگل داشت و هربار درآن چیزی می کاشت. وقتی محصولش می رسید، آن را به بازار می برد و می فروخت و زندگی خود و خانواده اش را تأمین می کرد. یک سال بهار که پیرمرد به سراغ زمینش رفت با یک خرس قهوه ای بزرگ رو به رو شد که از جنگل بیرون آمده بود.کشاورز برای اینکه خرس او را نخورد با خرس قرار گذاشت که محصول آن سال را با هم تقسیم کنند. خرس درطول آن فصل هیچ کمکی به پیرمرد نکرد، اما زمان برداشت محصول، ناگهان...
جیمز و هلو شگفت انگیز/ نوشته رولد دال / ارائه توسط : پریناز کریمی (عضو کتابخانه)
جیمز هنری تروتر، پسری چهارساله و معمولی، زندگی خیلی خوبی دارد، اما ناگهان یتیم میشود، برای این که یک کرگدن که از باغ وحش لندن فرار کرده (و با اینکه کرگدنها گیاهخوار هستند، ناگهان پدر و مادرش را میخورد.) برای همین مجبور میشود با دو عمه اش سپایکر و سپونژ زندگی کند که همیشه او را آزار و شکنجه میدهند. سه سال بعد، موقعی که دارد در جنگل هیزم می شکند، با مرد غریبهای ملاقات میکند که از بدبختیهای جیمز خبر دارد و به او کیسه کوچکی از عناصر مورد نیاز برای ساختن یک معجون جادویی میدهد که با خوردن آنها جیمز به ثروت و خوشبختی و ماجراهای جالب میرسد. اما کیسه از دست جیمز می افتد و بلورهای سبز درون آن در زمین محو میشوند. اما بعد یک درخت هلو در آنجا سبز میشود و هلوی عظیمی از آن در میآید. عمهها قصد دارند با نمایش دادن هلو پولی به جیب بزنند، اما یک شب جیمز از سوراخی در هلو به داخل میرود و با چندتایی جک و جانورهایی مثل هزارپا و ملخ و کفشدوزک و کرم ابریشم ملاقات میکند که هم قد او هستند. بعد هلو با کمک هزارپا از درخت جدا میشود و در اقیانوس اطلس می افتد. این یاران سوار بر هلو عازم نیویورک میشوند تا زندگی تازهای را شروع کنند و ماجراهای شگفت انگیزی را از سر میگذرانند.
کشتی در خشکی / نوشته حسین صالح/ ارائه توسط :مهدی لطفی (عضو کتابخانه)
در این کتاب مصور و رنگی از مجموعهی "قصههای پیامبران"، داستان حضرت نوح (ع) برای گروه سنی "ب" و "ج" بازگو شده است. وی یکی از پیامبران الهی بود که سالهای بسیار به ارشاد کافران همت گماشت اما جز گروه معدودی به وی نپیوستند. پس از گذشت سالها، نوح به امر خداوند کشتی بسیار بزرگی ساخت. او کافران را به عذابی وحشتناک بیم داد. اما آنان تنها نوح را مسخره کردند. سرانجام با نزدیک شدن وعده الهی، نوح و یارانش بر کشتی سوار شدند و او به اذن خداوند از هر حیوان یک جفت را نیز بر کشتی سوار کرد. آن گاه عذاب خدا نازل شد و کافران نابود گشتند. پس از چندی کشتی نوح به سلامت بر کوه جودی نشست.
کلبه عموتم/ نوشته هریت بیچراستو/ ارائه توسط:محدثه نمکی (عضو کتابخانه)
آقای شلبی به دلیل مشکلات مالی خواست عمو تم وبچه الیزا را به آقای هالی بدهد. الیزا متوجه شدو فرار کرد وبه آنطرف رودخانه رفت . درآنجا به خانه آلوآکرها رفت ودرآنجا ژرژ را ملاقات کردوباهم فرار کردن و به کانادا رفتن ودرمسیر اتفاق های زیادی افتاد. تم نیز همراه هالی به واشینگتن رفت ،در آنجا هالی 3برده دیگر خریدوسوار کشتی شدند وبه طرف جنوب حرکت کردند.دختر بچه ای به نام میس آوا درکشتی بود که به داخل آب افتاد وتم اونو نجات داد. میس آوا از پدر خواست تم رو بخره وسن کلار تم رو خرید وهمراه خود به خانه بردند.تم اعتماد سن کلار را جلب کردواو را تحت تاثیر قرار دادواز خورد ن شراب منعش کرد.سن کلار دختر بچه ای به نام تپسی رو برای میس افلیا خرید.دو سال از ورود تم می گذشت وتابستان به ویلای جزیره رفتند در آنجا متوجه مریضی میس آوا شدندحالش بد شدوبعد از 15 روزبهبودی یافت ،دائم از رفتن صحبت می کرد. تپسی خیلی شیطنت داشت یک روز آوا اونو صدا زدوبا مهربانی باهاش صحبت کرد وآرومش کرد.حال آوا روز به روز بدتر می شد روزی موهاشو کوتاه کردو به همه برده ها هدیه دادکه فراموشش نکنند.بعد از تشیع آوا سن کلار افسرده شد،از تم خواست برایش انجیل بخواند وقرار شد تم را آزاد کند. اما شبی بیرون رفت ودر جدالی زخمی شدو به آسمان پر کشید.بعد از مرگ او همه برده ها را فروختندولگری تم را خرید. لگری با برده ها خیلی بدرفتاری میکردوآنها را به مزرعه برد. دو نگهبان به نامهای سامبو وکیمبو داشت که برده ها را به کلبه ها بردند.تم با کاسی آشنا شد وکاسی زندگیش را برای تم بازگو کرد. کاسی و املین نقشه فرار کشیدندوبه انبار رفتند (انبار جایی بود که لگری چند سال قبل کنیزی رو آنجا زندانی کرده بود و همانجا مرده بود،همه از انبار می ترسیدند)خیلی گشتند اما آنها راپیدا نکردند. لگری از تم خواست جریان را بگویدواو را شکنجه کرد.آقای شلبی مرد وژرژ به دنبال تم رفت وقتی به مزرعه لگری رسید تم نیمه جان بود در آغوش ژرژ از دنیا رفت.کاسی و املین وقتی اوضاع آرام شد از انبار فرار کردند.وژرژرا دیدند و با او سوار کشتی شدندودر کشتی مادام تواز ژرژ درمورد ژرژهارین پرسید که برادر مادام می شد،وکاسی متوجه شد که الیزا دخترشه. کاسی ومادام دوتو به خانه ژرژ و الیزا رفتندوهمگی به افریقا رفتند.
کرم کوچولو/ نوشته پروین خردمند/ ارائه توسط :کوثر سادات رحمانی (عضو کتابخانه)
کی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود تو یه جنگل قشنگ یه زنبور کوچولو بود یه سنجاقک کوچولو و یه کرم کوچولو که خیلی با هم دوست بودند هر روز باهم بازی می کردند از اینکه باهم دوست بودند خیلی خوشحال بودند یه روز که صبح سنجاقک کوچولو و زنبور کوچولو اومدند پیش دوستشون تا با هم بازی کنند دیدند که کرم کوچولو ناراحت نشسته یه گوشه هر چی بهش گفتند چی شده کرم کوچولو حرف نمی زد تا اینکه گفت من خیلی ناراحتم شما دوتا چقد خوبه که پرواز می کنید اما من نمی تونم پرواز کنم بهمین خاطر خیلی دلم گرفته سنجاقک کوچولو و زنبور کوچولو دوستشون را خیلی دلداری و....
دیوید کاپرفیلد/ نوشته چارلزدیکنز/ ارائه توسط:مبینا کاتوزی (عضو کتابخانه)
دیوید شش ماه پس ازمرگ پدرش به دنیا می آید و مادرش برای خلاصی ازمشکلات زندگی با آقای "موردستون"ازدواج می کند.ناپدری دیوید رفتاری خشونت آمیز با او دار دو سرانجام هم دیوید نوجوان روانه مدرسه ای واقع در خارج از شهر می شود.اما بزودی مادر دیوید می میرد و پس از این حادثه موردستون او را از مدرسه بیرون می آورد و برای کار به انبار بدآب و هوایی می فرستدکه مالک آن است. دیوید عاقبت یک روز از دست ناپدری خود فرار می کند و پیاده به "دوور"پیش عمه "ترات وود"می رود.آقای موردستون و خواهر بدجنسش سعی دارند او را بازگردانند.ولی کوشش هایشان توسط عمه ناکام می ماند.بالاخره دیویدکاپرفیلد بزرگ می شودو به تحصیل ادامه می دهد.در این زمان با دختری به نام " اگنس "روبرو می شودو در می یابد که دو تن از همکاران پدر اگنس سر او کلاه گذاشته اند و به بدبختی کشانده اند.دیوید موفق می شود بر این دو تن غلبه کند و سپس اگنس را ترک می کند تا با "دورا " ازدواج کند اما او بیمار است وبزودی می میرد و غمهای دل دیوید تازه می شود.حالا دیویدیک بار دیگر به سوی اگنس بازمی گردد وبا هم ازدواج می کنند.
فسقلی و شاطر باشی / ارائه توسط مطهره بختیاری (عضو کتابخانه)
یک روز «فسقلی» به سفارش مادرش به نانوایی رفت تا نان بخرد. نانوایی شلوغ بود و فسقلی بدون توجه به رعایت حق دیگران، جلو رفت و نان خرید. وقتی مادر از موضوع مطلع شد، بسیار ناراحت شد و با فسقلی به نانوایی رفت. در آنجا فسقلی که به اشتباهش پی برده بود با شرمندگی از همه معذرتخواهی کرد. مخاطبان این داستان اجتماعی گروه سنی «ب» هستند.
آقا نقله در عروسی و 7 داستان دیگر / ارائه توسط زینب طاهر (عضو کتابخانه)
کتاب مصوّر حاضر، از مجموعه «کتابهای نارنجی» و حاوی هفت داستان کوتاه و تخیلی برای گروههای سنّی (الف) و (ب) است. عنوانهای داستانهای این کتاب عبارتند از: قطار باغوحش؛ گوشهای عجیب؛ خانه عنکبوت؛ بشقاب پرنده؛ زردآلو؛ آقا نقله در عروسی و کمد قلقلهزن قصّهها. در داستان «آقا نقله در عروسی» میخوانیم: آقا نقله و خانم نقله همراه نقل کوچک برای رفتن به عروسی آماه هستند، امّا نقل کوچک عطسه میکند. مامان نقله و بابا نقله به دختر کوچولویشان میگویند که باید در خانه بماند ولی گوشه لباس مامان به دختر کوچولو گیر میکند و ناخواسته نقل کوچک به عروسی میرود.