17 مرداد 1396
شماره خبر: 182127

وقتی ون مهربانی به آخر خط رسید...

سپیدار‌آنلاین: گروه گزارش

وقتی ون مهربانی به آخر خط رسید...


[b]یکی از همین روزهای گرم تابستانی بود، خورشید هم که با تمام قوا و خشونت کامل مشت می‌کوبید، فرصت زیادی برای رسیدن به مقصد نداشتم برای همین یک تاکسی اینترنتی گرفتم تا زودتر برسم.چند دقیقه منتظر ماندم تا خودرویی که هر لحظه روی نقشه به من نزدیک و نزدیک‌تر می‌شد رسید، سوار شدم، سلام کردم و با خوشرویی جواب شنیدم و راه افتادیم. کمی از مسیر را که طی کردیم صحبت از همین کسب و کارهای اینترنتی شد که علی رغم همه مشکلات اقتصادی اما گره از کار خیلی‌ها باز کرده و حتی خانواده‌هایی را از فروپاشی نجات داده است. به گزارش ایسنا منطقه البرز، فارغ از همه این بحث‌ها، گویی راننده منتظر بود تا بحث به یک نقطه خاص برسد، پیشتر که رفتیم بحث به همان نقطه‌ای رسید که می‌خواست، گفت قبل از اینکه وارد این کار شوم یک ون داشتم، یک ون آبی‌رنگ تزئین شده که خیلی از کرجی‌ها می‌شناختند و حتی عده‌ای هر روز در یک ساعت خاص در یک نقطه مشخص، برای رسیدنش انتظار می‌کشیدند. گفت نامش را ون مهربانی گذاشته بودند مثل دیوار مهربانی، یخچال مهربانی و اینجور چیزها، دلیلش را که جویا شدم گفت چون تنها چیزی که برایم اهمیت نداشت کرایه بود، مسافری که سوار می‌شد هر چه دوست داشت می‌داد، از کرایه دو هزار تومنی مسیر یکی هزار تومان می‌داد، یکی 500 تومان، یکی 200 تومان و حتی به برخی می‌گفتم اصلا نیازی به کرایه نیست! اما طوری که بهش بر نخورد. گفت برخی هم که از این موضوع خوششان می‌آمد کرایه بیشتری می‌دادند(با خنده) خلاصه همه چیز خوب بود و مردم برای رسیدن ون مهربانی هر روز صف می‌کشیدند و لحظه شماری می‌کردند، برخی شماره‌ام را گرفته بودند، کمی که دیر می‌کردم زنگ می‌زدند تا بدانند ون مهربانی کجاست. نیمی از مسیر را طی کردیم، چراغی سرخ پیش رویمان روشن شد، همانطور که عددهای چراغ قرمز سر چهارراه کمتر و کمتر می‌شد بیشتر در فکر فرو می‌رفت، منتظر بودم تا دوباره شروع کند و حرف‌های را با ولع سر بکشم و بدانم ون مهربانی چه شد.
چند لحظه پیش از اینکه مسیر سبز شود باز شروع کرد، گفت مشکل ون مهربانی از همین جا شروع شد، جایی که مردم برایش صف کشیدند، جایی که با رسیدن ون مهربانی از تاکسی‌های دیگر پیاده می‌شدند و برای سوار شدن به ون آبی رنگ اشتیاق نشان می‌دادند، جایی که مردم دلشان خواست در میانه این همه جدی گرفتن زندگی کمی هم فارغ از همه چهارچوب‌های برساخته سخت و بی‌روح رفتار کنند و ون مهربانی سوار شوند، نه به خاطر پول به خاطر هر چیزی غیر از پول، پول در ون مهربانی معنای دیگری داشت... چراغ سبز شد، حرکت کرد و ادامه داد، رانندگان تاکسی انسان‌هایی شریف و زحمتکشی هستند، اما همیشه در هر جایی و هر کسوتی هستند کسانی که با تنگ نظری کار را برای دیگران دشوار می‌کنند، کار را برای من هم دشوار کردند، یک روز تهدیدم کردند، یک روز شیشه‌های ون را شکستند، یک روز تهمت زدند و در آخر خودم را زدند و دماغم را شکستند. با احتیاط به مسیر ادامه داد و گفت از اینجا کار سخت شد، دیگر نگذاشتند کار کنم یک روز آنقدر اوضاع وخیم شد که هر چه در ون داشتم را برداشتند و دستم نیز به جایی بند نبود هر چه هم شکایت کردم به جایی نرسید و این شد که تنها ون مهربانی کرج به آخر خط رسید... گفت دیگر نمی‌شد ادامه داد، واقعا نمی‌شد، مواقعی هست که نباید با واقعیت هر چند واقعی و تمام رخ کنار آمد، باید به شوخی‌اش گرفت اما برخی مواقع واقعا نمی‌شود که نمی‌شود که نمی‌شود سخت بود اما ادامه ندادم و گذاشتم ون مهربانی در همان آخر خط خاک بخورد. ما هم به آخر خط رسیدیم، بعد از تشکر پیاده شدم و رفتم، راننده ون مهربانی کرج هم رفت و شاید این اولین بار و آخرین بار بود که با او روبرو می‌شدم ولی حکایتش برایم در همان دیدار تماما براساس احتمال آن روز جالب بود...

منبع ایسنا

ارسال نظر

نام:*
ایمیل:*
متن نظر:
کد امنیتی: *
عکس خوانده نمی شود