3 شهریور 1394
شماره خبر: 147852

زندگی نامه شهید محمد حسن نعمت اللهی اعزامی از کرج به جنگ تحمیلی

سپیدار‌آنلاین: گروه یادداشت

 زندگی نامه شهید محمد حسن نعمت اللهی اعزامی از کرج به جنگ تحمیلی


شهید محمدحسن نعمت اللهی در تاریخ سوم تیرماه سال 1345 و مصادف باایام شهادت امام حسن (ع) در شب جمعه متولد شد و به همین مناسبت نام او را «محمدحسن» نهادند.
زندگی نامه این شهید به شرح ذیل است:
بسم الله الرحمن الرحیم
محمدحسن از همان شیرخوارگی در دامن مادر در مجالس روضه خوانی با نام امام حسین (ع) و عشق به او شیر نوشید و بزرگ شد. از سن سه و چهار سالگی همیشه همراه پدر به مساجد و مجالس روضه خوانی و به خصوص نماز جماعت در اقصی نقاط شهر تهران حاضر می شد و علاقه زیادی از خود نشان می داد. او کلاس های ابتدایی را در دبستان خصوصی موسوی نیا در خیابان 16 متری امیری تهران و کلاس های راهنمایی را در مدرسه معلم و مدرسه راهنمایی شهید منتظری کرج درس می خواند. از همان دوران کودکی پسری ساکت و آرام بود. هرگز در خانه یا مدرسه از او اذیت و کارهای کودکانه سر نمی زد و دارای طبعی بلند و روحی بزرگ بود. هرگز کسی از او شکایت نکرد. آرام و بدون آزار در کوچه رفت وآمد می کرد. بسیار صبور و زحمت کش و مهربان بود. چهره و قیافه مظلوم و دوست داشتنی او زبان زد خاصّ وعام بود و تمام اقوام و فامیل و دوستانش فوق العاده دوستش می داشتند از دوران کودکی تا زمان شهادت با آن همه فداکاری و رشادتی که داشت هرگز کلمه ای از کارهای خود تعریف نمی کرد. آن حالت خضوع و خشوع و تضرع او در عبادات و حجب و حیا و طرز برخوردش با اشخاص خصوصاً احترام به والدین و بزرگترها و مهر و محبت نسبت به کودکان فقط مخصوص به خودش بود که از عهده بیان خارج است. او از مخارج اضافی به خصوص در زمان بعد از انقلاب بسیار متنفر بود و در لباس پوشیدن بسیار ساده و بی آلایش بود در دوران انقلاب در تمام تظاهرات و راهپیمایی ها شرکت می کرد و شب های زمستان و تابستان تا صبح در خیابان ها به اتفاق دوستانش پاسداری می نمود. در اول فروردین 61 برای اولین بار به مدت سه ماه به کردستان (کامیاران) اعزام شد و پس از طی این مأموریت مجدداً بعد از چند روز به مدت سه ماه دیگر به بانه اعزام شد و پس از بازگشت به خاطر رشادت و صداقتی که از خود نشان داده بود، به مدت چند ماهی به طور شبانه روز در بسیج مرکزی سپاه پاسداران کرج انجام وظیفه می نمود، لیکن به واسطه روح سلحشوری که در وجودش بود، ماندن را تحمل نکرد واین بار از طریق تهران به جبهه مهران اعزام شد. در عملیات والفجر3 از ناحیه سر مجروح شد که در عکس هایش باندپیچی سرش مشخص است اما با وجود زخمی شدن همچنان در جبهه ماند و به رزم خود ادامه داد و پس از گذشتِ چند ماه در همان منطقه تقاضای عضویت دائم در سپاه پاسداران نمود و پس از تکمیل پرونده در تاریخ 62/7/1 برای گذراندن دوره آموزش وارد پادگان امام حسین (ع) گردید و پس از طی دوره سه ماهه با موفقیت به اخذ لباس سبز یا سرخ پاسداری مفتخر گردید. محمدحسن پس از زیارت حضرت امام رضا (ع) و زیارت حرم حضرت معصومه (س) و مشرف شدن به خدمت محبوبش رهبر انقلاب، دراوایل دی ماه 62 عازم جبهه جنوب گردید. او که در ماندن جبهه آنقدر صبور و مقاوم بود بعد از چند روز به طور غیر منتظره به خانه بازگشت گویا از شهادتش به او الهام شده بود و آمده بود برای آخرین بار با همه خداحافظی کند، چون که در آن دیدار پنج روزه هرکس او را دیده بود، آثار شهادت از چهره ماهتاب و نورانیش را برای دیگران تعریف کرده بود، از جمله خود خانواده آن شهید، و پس از پنج روز دیدار و رفتار ملکوتیش که هرگز فراموش نمی شود برای آخرین بار با یک دنیا مهر و صفا و وقار و ایمان و تواضع به سوی میدان جهاد شتافت و دیگر بار در مورخ 63/1/7 با پیکر عطرآگین او در حالی که نور از صورتش درخشان و خنده وصال بر لب داشت و در حالی که دوباره از خون فرقش وضو ساخته بود دیدار نمودیم و دیدار بعدی ما به قیامت موکول شد.(ان شاءالله) محمدحسن در مورخه 63/1/4 در هنگام مصاف با خصم کافر در عملیات خیبر در جزیره مجنون به اتفاق سه نفر از همرزمانش که مصادف بود با روز تولد مادرش حضرت فاطمه زهرا (س) و تولد محبوبش امام خمینی (ره) به فیض شهادت نائل شد و به آرزوی دیرینه اش رسید و روز چهلم آن شهید عزیز مصادف بود با روز تولد آقا و معشوقش سالار شهیدان حضرت امام حسین (ع) و روز پاسدار.
وصیت نامه شهید:
بسم الله الرحمن الرحیم
"انا لله و انا الیه راجعون"
به نام آن خدایی که انسان را آفرید و او را اشرف مخلوقات قرار داد تا دین خدای خود را حفظ و پاسداری کنند و با سلام و درود بر آقا امام زمان و نایبش رهبر عزیزمان امام خمینی و امت شهیدپرور؛ آن امتی که قلوبش یکسره بیاد خدا در طپش است؛ آن امتی که جوانان خود را برای حفظ اسلام و قرآن فدا کرده و جوانانش با یاد و امید به خدا و عشق به شهادت بر دشمنان اسلام با شهامت حمله می برند. خداوند بزرگ! تو را صدها بار شکر کرده و می کنم که مرا در چنین مرحله از زمان و چنین خانواده ای قرار دادی. خانواده ای که توانستم در آن به فکر این درجه از انسان بودن بیفتم.
و شما پدر مهربانم از اینکه در زندگی آن طور که باید برای شما، فرزند خوبی نبودم ولی حال شما پدر عزیزم که فرزندت را قربانی اسلام کردی و به سهم خود ثمره عمرت را به اسلام بخشیدی، شاید قطره خون ناقابلش در راه حق ریخته باشد؛ صبر را از علی (ع) بیاموز؛ از رهبرمان امام خمینی بیاموز که در مرگ فرزندش، فرزند عالمش، در مرگ امید تن و امید اسلام چه گفت و چه کرد و از امام حسین (علیه السلام) در سوگ فرزندش بیاموز و از شما مادر مهربانم که برای شما هم فرزند خوبی نبودم و حق فرزندی را برای شما اداء نکردم و برادر و خواهرانم از شما هم حلالیت می طلبم و از شما مادر و خواهرانم می خواهم که با حجاب خود بر دهان دشمنان اسلام زده و زینب گونه در مرگ برادر خود عمل کنید. و شما مادر و خواهرانم از شما تقاضا دارم برای من گریه نکنید بلکه برای غریبی آقا امام حسین و مادرم خانم فاطمة زهرا (سلام الله علیها) که در کوچه سیلی بر صورتش و در خانه پهلویش را شکستند و محسنش را سقط کردند و تا از دنیا رفتنش که نگذاشت کسی بفهمد، گریه کنید. و شما امت جگرسوخته که بدن های برخون نشستة فرزندانتان، سرزمین اسلام را رنگین کرده ناراحت نباشید هر چند عزیزان شما را زنده زنده می سوزانند. اگر اینها نیستند خدای شما هست و او حامی شماست، فقط بر آن باشید تا خدا را فراموش نکنید زیرا او بر همه چیز بینا و تواناست. حال، تقوا و استقامت را پیشه خود سازید، هر چند که تا به حال متقی و مقاوم بوده اید.
و شما امت حزب الله به منازل شهداء بروید و جمعه ها به قبرستان بروید، نماز جمعه فراموش نشود و همچنین جبهه ها را تا وقتی که پرچم اسلام را بر تمام جهان برافراشته نکرده اید خالی نگذارید.
برادران و خواهران؛ امروز روزی است که حجت بر همه تمام شده است و هیچ عذری ندارید، اگر کوتاهی کنید به روسیاهی ابدی گرفتار خواهید شد. این زندگی زودگذر دنیا ارزشی ندارد که به واسطه آن زندگی ابدی آخرت را خراب کنید. من میروم و به شما برادران و خواهران و پدران و مادران این تأکید را دارم که اگر می خواهید رستگار شوید (علیکم به ولایت فقیه) فقط معتقد به ولایت فقیه باشید که خط ولایت فقیه همان خط پیغمبر اسلام حضرت محمد (صلی الله علیه وآله) است. خدایا تو را شکر می کنم که مرا توفیق دادی که در جبهه های اسلام به فرماندهی آقا امام زمان (عج) شرکت کنم ولی هنوز لیاقت شهادت در راهت را پیدا نکرده ام ولی آنقدر در جبهه های غرب و جنوب و حتی لبنان دنبالش می روم تا لیاقت آن را پیدا کنم. شهادت، مرگ دلخواهی است که مجاهد با همه شعور و منطق و آگاهی که دارد خود انتخاب می کند و من هم با تمام آگاهی و آرزو این راه را انتخاب کرده و تا آخر هم ادامه میدهم و شما پدر و مادر مهربانم که اگر سعادت شهادت نصیبم شد با شنیدن چنین خبری افتخار ورزید به اینکه یکی از فرزندان خود را در راه خدا داده اید و بدانید پدر و مادرانی که در راه خدا چنین گذشت هایی داشته باشند و با شهامت استقامت کنند رستگارانند.
پدر و مادر و برادر و خواهران مهربانم؛ شما افتخار کنید که چنین فرزند حقیری را فدای اسلام کردید. مبادا ناراحت باشید و از شما می خواهم که دعا کنید برای رهبر عزیزمان و مبادا هیچ وقت از فرمان رهبر سرپیچی کنید و امیدوارم که مرا ببخشید و از خطاهای گذشته من درگذرید و مرا حلال کنید. و شما پدر مهربانم از همه برای من حلالیت بطلبید و در حدود دو ماه روزه برایم اداِ کنید و در حدود سه ماه نماز نیز ادا کنید و اگر از جنازه ام چیزی باقی ماند، هر جا که برایتان امکان داشت دفن کنید و از تمام برادران و خواهران می خواهم نماز شب اول قبر برایم بخوانند که عاجزانه از شماها این درخواست را دارم.
والسلام
محمدحسن نعمت اللهی
جبهه جنوب (جفیر)

ارسال نظر

نام:*
ایمیل:*
متن نظر:
کد امنیتی: *
عکس خوانده نمی شود