شهیدی که عهد کرده بود قبل از پایان جنگ به خانه باز نمی گردد
سپیدارآنلاین: گروه یادداشت
شهید فریبرز ناصری در سال 1339 در یک خانواده مذهبی و متعهد چشم به جهان گشود و پس از دوران طفولیت وارد مدرسه ابتدایی تهران بزرگ شد و پس از آن در مدرسه راهنمایی شمس ادامه تحصیل داد.
زندگی نامه این شهید گرانقدر به شرح ذیل است:
بسم الله الرحمن الرحیم
من شرمم می آید که خود را در مقابل این عزیزان سرشار از ایمان و عشق و فداکاری به حساب آورم. آنان با عشق به خدای بزرگ به معشوق خویش پیوسته، ما هنوز اندر خم یک کوچه هم نیستیم.
امام خمینی «ره» باز هم سخن از اصحاب فجر و نور دیدگان و عاشقان حسین (ع) که خانه به دوشان مهاجر و سنگرنشینان قله های رفیع شهادت هستند را آغاز می کنیم. شهید فریبرز ناصری در سال 1339 در یک خانواده مذهبی و متعهد چشم به جهان گشود و پس از دوران طفولیت وارد مدرسه ابتدایی تهران بزرگ شد و پس از آن در مدرسه راهنمایی شمس ادامه تحصیل داد، تا اینکه در سال 1355 به علت شلوغی و ازدیاد جمعیت و نیز یک سری مشکلات زندگی به شهرستان کرج نقل مکان کردند و جهت کمک خرج خانواده اش مجبور شد شبانه ادامه تحصیل دهد و روزها در کارهای متفرقه مشغول شود. او با یک دنیا وقار و متانت و صبر و بردباری در برابر مسائل و مشکلات خم به ابرو نمی آورد اما منشاء اصلی این حرکت استکباری را شاه و دستگاه سر تا پا فسادش می دانست و به محض شروع اولین حرکت انقلاب اسلامی که از قم آغاز و سرتاسر خطه ایران را با شعار «الله اکبر و خمینی رهبر»، در بر گرفته بود، خود را به سیل خروشان امت حزب الله رساند و همراه با این حرکت سیل آسا که از مسجد و محراب آغاز می شد و روحانیت مبارز و خستگی ناپذیر پیشرو این قیام بود، او هم در اکثر تظاهرات و راهپیمایی ها و پخش اعلامیه های امام نقش فعالی داشت. او هنگامی که امام (ره) را شناخت، واقعاً به امام عشق می ورزید و در وصیت نامه، از اینکه حضرت امام (ره) را دیر شناخته، اظهار تأسف و تألم کرده بود و به مردم توصیه می کرد که قدر چنین رهبر عالی قدر را بدانید که وجود حضرتش نعمتی است پس عظیم. او براستی عاشق اسلام و امام و انقلاب بود و آنجه در توان داشت در این راه مضایقه نمی نمود و پس از پیروزی در 22 بهمن سال 1357 که به قول امام مان «انفجار نور بود» و خفاشان شب پرستی که تاب و تحمل نورافشانی انقلاب اسلامی ملت مسلمان و قهرمان ایران را نداشتند، شروع به توطئه چینی و ایجاد اختلال در روند حق طلبانه جمهوری نوپای اسلامی مان نمودند که ذکر همه این موارد از حوصله این گفتار خارج است و جهت خالی نبودن عریضه به یکی از مهمترین آنها که همانا تحمیل جنگی ناخواسته و نابرابر بر ملت مسلمان ما بود، اشاره ای گذرا و مختصر می نمائیم. هنگامی که استکبار جهانی از مجموعه توطئه های داخلی خود برای وارد کردن ضربه اساسی بر حاکمیت اسلامی و انقلابی نهضت امام خمینی (ره) مأیوس می شود، به موازات یأس دشمن، حرکت جهانی انقلاب در جهت حمایت عملی از مسئله آزادی قدس و اخراج اسرائیل فعال و فعال تر می شود، دشمنان جهانی انقلاب اسلامی به موازات چنین یأسی زمینه های تجاوز خارجی را در شکل جنگی گسترده علیه جمهوری اسلامی، تدارک می بینند؛ اما عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد. با هجوم تجاوزکاران بعثی، شیفتگان انقلاب اسلامی و سربازان روح الله بار دیگر از سنگرگاه مساجد (که از همین مساجد بود که رژیم خون آشام پهلوی را به زباله دان تاریخ فرستادند)، به عنوان پایگاه آموزش و تدارکات جبهه استفاده کرده و چنان درسی به صدام و صدامیان دادند که دیگر هوس تجاوز به سرزمین پیروان حسین (ع) و اهل بیت عصمت و طهارت را نکنند. زیرا که پیروان حسین (ع) در مکتب خون، پرورش یافته اند و این موضوع را مغزهای علیل و ناتوان کاخ نشینان سرخ و سفید، توان تجزیه و تحلیل نیست. آری! شهید ناصری از جمله خیل عظیم صف شکنان سپاه توحید بود که بلافاصله پس از تجاوز بعثیان تمامی کارهایش را رها کرد و پس از طی یک دوره آموزشی فشرده، در پادگان شهید باهنر کرج عازم کربلای خون رنگ جنوب شد و در هنگام عزیمت به جبهه، آخرین توصیه هایش این بود که در شهادت من لباس سیاه نپوشید و گریه و زاری نکنید و شاید یک ماه هم جنازه من به دستتان نرسد و این آخرین صحبت های من به شماست و رفت. بعد از چندین ماه نبرد، مأموریت وی به پایان رسید، اما او به منزل تلفن زد و گفت: ای مادرم، من به خانه بر نمی گردم، تا آنکه جنگ تمام شود و برق کفر سرنگون شود و گام های استوار ظفرمندان لشکر اسلام به صحن و سرای اباعبدالله الحسین(ع) برسد. عملیات غرورآفرین فتح المبین از راه رسید و او در کنار هزاران دلاور رزمجوی اسلام، سیاهی شب را دریدند و دشمن زبون را کیلومترها عقب راندند و هزاران نفر از دشمن را کشته و زخمی و اسیر کردند. شهید ناصری از شبانگاه تا سپیده دم ایثار و فداکاری از خود نشان داد و در طلوع فجر سپیده، معبود او را فرا خوانده بود و خیل عشاق در کنار سفره أباعبدالله الحسین در انتظار او و یارانش بودند. صفیر گلوله بعثیان، نقش بر زمینش کرد و در خون غلطید و جنازه پاک و مطهرش پس از یک ماه گمنام ماندن در معراج الشهداء، به دست خانواده اش رسید و در گلزار شهدای امام زاده محمد(کرج) به خاک سپرده شد. به امید اینکه دو ملت مظلوم ایران و عراق هرجه زودتر از شر حکومت بعثی صهیونیستی صدام عفلقی رهایی یافته و با اتحاد و انسجام دو ملت مسلمان، جبهه ضد استعماری و ضد استکباری اسلام مستحکم تر شود. (ان شاءالله)