آزادی زیر چکمههای آژاکس
سپیدارآنلاین: گروه گزارش
اما این همه ماجرا نبود؛ کسی نمیدانست چه شبکه گستردهای پشت عملیاتی که آمریکاییها آن را «تی پی آژاکس»، انگلیسیها «چکمه» و مردم آن را «کودتا» نامیدند قرار دارد.
روایتی که در زیر میآید شرحی است کوتاه از حال و هوای روزهای کودتای 28 مرداد 1332 به عنوان روزی ناگوار در تاریخ معاصر ایران. «دقیقا نیمه شب بود» یا شاید یک ساعتی از آن گذشته بود؛ سرهنگ نعمت الله نصیری با تانک و زره پوش، حکمی در دست، با خیالهای بلند پروازانه، در خنکای بامدادی اواخر مردادماه تهران به سمت خانه نخستوزیر روانه شد. نخستوزیر فهمیده بود که قرار است چه شود، همه آماده بودند و امیدوار. نصیری آمد گفت نامهای دارد که باید به نخستوزیر بدهد چند لحظه بعد رئیس کلانتری یک، سرهنگ ممتاز از راه رسید، به نصیری گفت این موقع شب با تانک و زره پوش؟ چگونه توجیه میشود؟ نیروهای همراه نصیری پا به فرار گذاشتند ولی ممتاز نصیری را بازداشت کرد و به بازداشتگاه فرستاد، به ظاهر همه چیز تمام شده بود، شاه که در کلاردشت به سر میبرد عزم خروج کرد، ابتدا به رامسر سپس به بغداد و از آنجا به رم گریخت و فردایش مردم مجسمههای او را از سطح شهر به زیر کشیدند. اما این همه ماجرا نبود؛ کسی نمیدانست چه شبکه گستردهای پشت عملیاتی که آمریکاییها آن را «تی پی آژاکس»، انگلیسیها «چکمه» و مردم آن را «کودتا» نامیدند قرار دارد. از سرویسهای اطلاعاتی آمریکا و بریتانیا گرفته تا شبکه بدامن و شعبان بیمخهای روزگار در تاریکی شبها و سیاهی روزهای 25 تا 28 مرداد 1332 آمدند و کندند و سوختند و کشتند و بردند و رفتند. آری ورق برگشت، جوهر ریخت و صفحه سیاه شد. برادران دالاس یانکیهایی که آن روز وزارت خارجه و سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا را در قبضه داشتند به افسر 37 ساله ولی با تجربهای به نام کرمیت روزولت که مامور اجرای عملیات آژاکس در ایران بود اصرار کردند که باید بشود. همین "باید" کار دست نخستوزیر داد. چرچیل و یار تازه به دوران رسیده آمریکاییاش آیزنهاور که بعدها شاه سه آذر اهورایی را به پاس خدمت و حضورش در دانشگاه تهران مقابل پای معاون اولش ریچارد نیکسون قربانی کرد، نظارهگر ماجرا بودند، اولی کینه نفت داشت و دومی بیم کمونیسم، اما اینها هرگز بهانههای قابل توجیهی برای لگدمال کردن آمال ملتی که تازه چشمش به روزنههای استقلال و آزادی باز شده و دستش به شکوفههای دموکراسی رسیده، نیست. تا قبل از آیزنهاورِ جمهوریخواه، ترومن رئیس جمهور آمریکا بود، همان کسی که با «مردی چاق» و «پسری کوچک» فاجعه اتمی سرزمین آفتاب تابان، ناکازاکی و هیروشیما را رقم زد. چرچیل که کینه نفت را از نخستوزیر به دل داشت اصرار پشت اصرار خطاب به ترومن که نخستوزیر را سرنگون کنیم او خطرناک است و با ما همراه نیست اما ترومن تا آخرین لحظه با یک نه این شخص را که کل دوران نخستوزیریاش با التماس به یانکیها برای حضور در جنگ جهانی دوم و نجات جزیرهاش سر کرده بود به خانه فرستاد. اما آیزنهاور جمهوریخواه بر مسند ریاست جمهوری آمریکا نشست، التماسهای چرچیل شروع شد و این بار کارساز افتاد، چرچیل بوی نفت را استشمام میکرد ولی آیزنهاور چشمانش از بیم کمونیسم و سقوط ایران در منجلاب بلوک شرق سرخ شده بود. طرح ریخته شد جان فاستر دالاس و آلن دالاس دو برادر که وزارت خارجه و ریاست سیا را بر عهده داشتند مامور شدند و کرومیت روزولت را به ایران فرستاند. همه آمادهباش بودند، اسلحه و مهمات در لیبی انبار شد، پایگاه ظهران عربستان آمادهباش بود، شبکه بدامن به تبلیغات علیه نخستوزیر پرداخت و چهرهاش را تخریب کرد. برادران رشیدیان به تکاپو افتاده بودند؛ انگار زر و زور و تزویر دست به دست هم داده بودند تا سرلشکر زاهدی بر صندلی نخستوزیری تکیه بزند که حتی برای قوام آن قهرمانی که با زیرکی ارتش اسلاوها را از شمال ایران به کشور سرخشان رانده بود نیز بزرگ مینمود، صندلی دکتر محمد مصدق برای عمال کودتا بزرگ بود خیلی بزرگ. طرح اولیه آژاکس در 25 مرداد با رمز «اکنون دقیقاً نیمه شب است» به اجرا درآمد و با بازداشت نعمت الله نصیری شکست خورد، تلاشهای برادران دالاس متوقف نشد، تحرکات شعبان جعفری در جهت ایجاد آشوب در جامعه قوت گرفت، چهره مصدق تخریب شد کودتا در 28 مرداد با موفقیت انجام شد و شاه بازگشت و این بار نوبت به او رسید تا آن روز را «رستاخیز 28 مرداد» اعلام کند و هیچکس نمیداند که چرا مردم آن روز شعار مرگ بر مصدق سر دادند همان مردمی که تا پیش از این مصدق را قهرمان ملی خود میدانستند. «شب حادثه تمام دیوارهای خانه دکتر مصدق گلوله خورده بود و صدای مهیبی میداد، تا یکی از گلولهها وارد اتاق شد و یکی از یاران مصدق گفت آقا اجازه دهید از اتاق خارج شویم اما مصدق گفت فقط تختم را جا به جا کنید» سرانجام مصدق بازداشت، محاکمه و به سه سال حبس محکوم شد اما باقی عمرش را در حصر خانگی در احمدآباد گذراند و همانجا فوت کرد و جسدش بر خلاف وصیتش در همان خانه به امانت سپرده شد زیرا شاه گفته بود «زنده و مردهاش در احمدآباد».
دکتر فاطمی وزیر خارجه جوان مصدق مخالف سلطنت شاه و طرفدار جمهوری و طراح اولیه ملی شدن صنعت نفت که روزهای ملی شدن صنعت نفت از بیعدالتی نفتی انگلیسیها رنج می برد پس از کودتا با حالی ناخوش از تخت بیمارستان به جوخه اعدام روانه و تیر باران شد. باقی یاران مصدق به حبس محکوم شدند اما شاه دوباره شاه شد، زاهدی نخستوزیر شد، سرهنگ نصیری سرتیپ شد، انگلیسیها این بار با قرارداد کنسرسیوم به نفت رسیدند، امریکاییها میخ خود را در ایران کوبیدند، از آن به بعد یار گرمابه و گلستان شاه شدند و آرزوهای ملت ایران برای 25 سال دیگر به محاق رفت.
وقتی مالیاتی که شرکت بریتیش پترولیوم از استخراج نفت ایران به دولت بریتانیا پرداخت میکرد از پولی که از استخراج همین نفت به دولت ایران میداد بیشتر بود چه کسی میتوانست سکوت کند. مصدق سکوت نکرد یک نه بزرگ هوشمندانه به روباه پیر گفت و کینهاش را به جان خرید، کینهای که با زر و زور و تزویر کارگر افتاد و روزی سیاه را در برگ دفتر تاریخ ایران ثبت کرد.
منبع ایسنا