کیانپور؛ شهیدی که با قلبش مواضع دشمن را شناسایی می کرد
سپیدارآنلاین: گروه گزارش
شهید غلامرضا کیانپور در سال ۱۳۳۹ در خانوادهای متدین در کرج به دنیا آمد، پدر و مادرش به دلیل عشق و ارادت به حضرت ثامنالائمه (ع) نام این مولود را « غلامرضا » نامیدند ، وی دوره ابتدایی را در دبستان «مرادیان» کرج با موفقیت سپری کرد و در آستانه جوانی، هنگامی که هنوز تحصیلات دبیرستان را آغاز نکرده بود ، از نعمت دستان مهربان و پر عطوفت پدر محروم شد .
شهید غلامرضا کیانپور:
تاریخ تولد : ۴ اردیبهشت ۱۳۳۹
تاریخ شهادت : ۱۹ دی ۱۳۶۵
مسئولیت : فرمانده اطاعات و عملیات لشگر ۱۰ سیدالشهداء (ع)
مزار شهید : امامزاده محمد کرج
غلامرضا با وجود مشکلات و سختی های فراوان که در راه تأمین مخارج تحصیل بر سر راهش قرار داشت، در عرصه علم و دانش درخشید و توانست دیپلم خود را در ۲ رشته طبیعی و ریاضی کسب کند، با شدت یافتن جریان انقلاب، به صفوف مبارزان پیوست و در راهپیماییها، تظاهرات و پخش اعلامیههای حضرت امام (ره) همراه با مردم مسلمان ، فعالانه شرکت کرد و در سقوط شهربانی کرج نقش اساسی و مهمی را داشت . غلامرضا با پایان یافتن دوره خدمت نظام وظیفه، در سال ۱۳۶۰ لباس خاکی پوشید و عازم جبهههای نبرد شد ، سپس به عضویت رسمی سپاه کرج درآمد و چون روح بیقرارش تاب ماندن نداشت به جبهههای جنوب رفت و به دلیل استعداد و توانایی ویژهاش در واحد حفاظت اطلاعات لشگر ۱۰ سیدالشهدا (ع) به فعالیت ادامه داد. وی در عملیاتهای « والفجر مقدماتی » و « کربلای ۱ » حضور چشمگیری داشت و در والفجر ۲ به سختی مجروح شد ، بعد از عملیات بیتالمقدس همراه جمعی از نیروها عازم سوریه و لبنان شد و مدت ۴ ماه در آنجا به مقابله با رژیم غاصب صهیونیستی پرداخت. غلامرضا در سال ۱۳۶۳ ازدواج کرد و ثمره آن ازدواج ۲ فرزند دختر است که اکنون ادامه دهندگان راه پدر در سنگر علم و دانش هستند. غلامرضا کیانپور یکی از عاشقان و دلباختگان مکتب حسینی بود که در روز ۱۹ دی ماه ۱۳۶۵ در حالی که به عنوان فرمانده اطلاعات و عملیات ، رزمندگان سلحشور لشگر ۱۰ سیدالشهدا (ع) برای اجرای عملیات کربلای ۵ به منطقه شلمچه اعزام شده بود ، در اثر اصابت گلوله مستقیم دشمن بعثی ، سبکبال به بارگاه ملکوتی سید و سالار شهیدان بال و پر گشود .
صحبتهایی از (مادر شهید)
از سن دوازده سالگی به خواندن نماز و روز علاقه پیدا کرد در تابستان ها به پدرش در کار نجاری خیلی کمک می کرد و از همین سن تقریبا به ورزش کشتی روی آورد، چندین بار هم در همین رشته مدال کسب کرد ، در زمان قبل انقلاب در سن ۲۴ سالگی در تظاهرات و راهپیمایی ها و در نوشتن شعار بر روی دیوار بسیار فعالیت داشت یک بار هم وقتی یکی از دوستانش در تظاهرات مجروح شد برای زنده ماندنش به او خون داد . اولین بار که به مناطق جنگی رفت اوایل جنگ بود ، در زمان آزاد سازی خرمشهر غلامرضا هم در جبهه بود و مسئولیت آرپی چی زن را بر عهده داشت ، غلامرضا به امام حسین ارادت و علاقه خاصی داشت . اگر کسی او را ناراحت می کرد اصلا اعصبانی نمی شد خیلی صبور بود هر کاری که می کرد فقط برای رضای خدا باشد، طوری که ما در زمان حیات وی فکر می کردیم که او راننده آمبولانس است اما بعد از شهادش به ما گفتند که او فرمانده اطلاعات و عملیات بود . مادر شهید در مورد اخلاق، رفتار و همچنین خصوصیات اخلاقی شهید در برخورد با افراد ، خانواده و دوستان می گوید: اخلاق و رفتار شهید با خانواده و دوستان خیلی خوب بود، پدر مرحوم ایشان در دوران کودکی می گفتند که روشن کننده چراغ خانه ما غلامرضا خواهد بود. ایشان در مورد وضعیت درسی شهید در طی مدت تحصیل و هوش و استعدادش گفت: از لحاظ هوش و استعداد تحصیلی بسیار بالا بودند که طی مدت تحصیل ۱۲ سال حتی یک بار هم ایشان تجدید نشده اند و همیشه معدلشان خوب بود و در سال چهارم پس از گرفتن دیپلم ریاضی، دیپلم تجربی را هم گرفت. تاریخ ازدواج ایشان مرداد ماه ۶۳ بود و یادگاران ایشان به نام زینب که روز عاشورا به دنیا آمده اند و زهرا که پنج ماه بعد از شهادت شهید به دنیا آمد .
دانش احمدی ( همرزم شهید )
من و شهید کیانپور سال ۱۳۵۴ در کلاسهای کشتی باشگاه پهلوان تختی کرج با یکدیگر آشنا شدیم ، البته برادران غلامرضا، حسن و عباس کیانپور از کشتیگیران با سابقه و مطرح آن دوران بودند که مدالهای بینالمللی زیادی را کسب کرده بودند. در بسیاری از مبارزات انقلاب نیز با یکدیگر همراه بودیم و به همراه دانشآموزان کرجی به پادگان ارتش هجوم بردیم و اسلحههای این پادگان را به نیروهای انقلاب تحویل دادیم؛ به دلیل علاقهمان به فعالیتهای انقلابی و عشق به امام خمینی (ره)، با شروع جنگ تحمیلی به سوی جبههها رفتیم. شهید غلامرضا کیانپور علاوه بر موفقیت در میدانهای ورزشی، از روحیه ایثارگرانهای برخوردار بود و لبخند هیچگاه از چهره او محو نمیشد؛ ورزیدگی و هوش سرشار او باعث شد تا در آغاز جنگ به قسمت حفاظت اطلاعات جبهه برود. باید اعتراف کنم که او در تحلیل اسناد جنگی تبحر خاصی داشت و گویی که دشمن را کاملاً میشناخت و همیشه میگفت « بعثیها چون ایمان درستی ندارند ، ترسو هستند ، پس با یک حرکت رزمندهها متلاشی میشوند ». بعثیها سرتاسر منطقه عملیاتی کربلای ۵ سنگرهای بتونی احداث کرده و به زمینهای شلمچه آب انداخته بودند و پیش از این موانع نیز ، تعداد زیادی نیروی پیش مرگ عراقی در منطقه مستقر بودند که به آنها کمینهای سیار میگفتند ، همه این موانع پیشروی رزمندگان اسلام را با کندی مواجه میکرد ، منطقهای را که به لشکر ۱۰ سیدالشهدا (ع) سپرده بودند، منطقه بسیار پیچیدهای بود که عراقیها با انواع میدانهای مین، دهها ردیف سیم خاردار، موانع خورشیدی و سنگرهای بتونی و دیدهبانی آنجا را به کنترل خود درآورده بودند تا جلوی پیشروی رزمندگان را بگیرد ، اما در این شرایط دشوار تنها گروه شناسایی که توانست به پد بعثیها نفوذ کند، گروه شناسایی شهید کیانپور بود. با ورود به خطوط عراقی با میدانهای مین مواجه شدیم که تخریبچیها یکییکی آن معابر را باز کردند و با یک درگیری کوچک وارد خطوط سنگری بتونی دشمن شدیم و تا سپیده دم توانستیم سنگرهای نونی شکل دشمن را به تصرف درآوریم . شهید غلامرضا کیانپور همان ساعت نخست درگیری در خط مقدم به شدت مجروح شد و توانست خودش را سینهخیز به کانال برساند؛ ساعت ۱۸ که عقبه باز شد؛ شهید غلامرضا کیانپور را به عقب آوردیم ولی تلاشهای پزشکان نتیجهای نداد و فرمانده اطلاعات ـ عملیات کربلای ۵ به شهادت رسید. این رزمنده کربلای ۵ با اشاره به زمان شهادت شهید غلامرضا کیانپور گفت: وی با لبان تشنه و ذکر امام حسین (ع) به شهادت رسید و باید بگویم که شهادت او تأثیر زیادی بر روحیه رزمندگان داشت. زمانی که فرمانده لشگر ۱۰ سید الشهداء (ع) سردار علی فضلی خبر شهادت شهید غلامرضا کیانپور را شنید ، گفت « با شهادت غلامرضا کیانپور کمر لشگر شکست ». همرزم شهید کیانپور با بیان خاطرهای از زبان شهید کیانپور گفت: من از خود او شنیدم که درباره عبورش از اروند میگفت « پیش از شروع عملیات والفجر ۸ ، به همراه برادر سیفالهی از رود اروند به سمت عراقیها حرکت کردیم و پس از طی مسافت زیادی به منطقه امالرصاص رسیدیم ، منطقه با سیم خاردارهای مختلف پوشیده شده بود. به سختی از سیم خاردارها عبور کردیم و وقتی به مقر عراقیها نزدیک شدیم ، همه در خواب بودند. در تاریکی شب مشغول کار بودیم که ناگهان یکی از عراقیها ما را دید و بعد هم فریاد زد: « ایرانی، ایرانی ». نگاهی به اطرافم کردم و در میان گل و لای آنجا مخفی شدم ، عراقیها به سرعت پراکنده شدند و برای پیدا کردن ما همه منطقه را تحت نظر گرفتند، چند بار آیه « واجعلنا …» را زمزمه کردم و گفتم « خدایا مرا شهید کن، ولی اسیر دشمن نکن ! » حتی یکی از سربازان آنها از روی من عبور کرد اما متوجه چیزی نشد، با آرامتر شدن محیط برخاستم و در همان حال به شناسایی ادامه دادم و در نهایت با اطلاعات زیادی با عبور از اروند به داخل خاک ایران برگشتم . مادر شهید در مورد وصیتنامه شهید کیانپور گفت: وصیت ایشان فقط به گرفتن ۳ ماه روزه بود بخاطر اینکه دو ماه از آن را در جبهه و یک ماه هم در سوریه بودند، فقط این را سفارش کرده بود .